در یادداشتی به قلم نادعلی عاشوریتَلوکی، دانشیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد نجفآباد که آن را در اختیار خبرگزاری ایکنا اصفهان، قرار داده، آمده است: تقریباً همه مترجمان قرآن و ترجمهپژوهان قرآنی بر این عقیدهاند که ترجمه قرآن دو دوره متمایز را پشت سر گذاشته است. در نخستین دوره به صورت «لفظ به لفظ» انجام شد که از زمان جواز ترجمه قرآن در نیمه قرن چهارم هجری آغاز شده و هزار سال ادامه یافت و در طیِ آن بیش از هزار ترجمه به نگارش درآمد که شباهت بسیار زیادی به هم دارند. دوره دوم، ترجمههای یکصد سال اخیر تا به امروز را شامل میشود که با فاصله گرفتن از ترجمههای لفظ به لفظِ نخسین به صورت «مفهومی» و «جملهای» ارائه شد و همچنان ادامه دارد.
ترجمه واقعی قرآن هنوز شکل نگرفته است
اما به نظر میرسد این تقسیمبندی چندان دقیق و درست نباشد و با نگاهی عمیقتر باید گفت ترجمه قرآن از آغاز تاکنون، تنها یک دوره بیشتر نداشته که در طیِ دو مرحله انجام شده و آنچه تاکنون در برگردان قرآن رخ داده، اساساً ترجمه به مفهوم دقیق این کلمه نبوده، بلکه صرفاً معادلیابیها و معادلگذاریهایی بوده که دو مرحله را پشت سر گذاشته تا به جایگاه امروزی رسیده است. در مرحله نخست به صورت لفظ به لفظ بود که هزار سال طول کشید و در مرحله بعد به صورت جملهای درآمد که ترجمههای یک صد سال گذشته تا به امروز را شامل میشود. اما ترجمه واقعی قرآن هنوز شکل نگرفته و تازه در حال آغاز شدن است؛ چرا که امروزه مباحث بسیار مهمی در زمینه «فن ترجمه» و چگونگی برگردان واژههای قرآن در میان ترجمهپژوهان قرآنی مطرح بوده که هرگز در دورههای پیشین سابقه نداشته است. کدام دوره از تاریخ ترجمه قرآن را میتوان نشان داد که مسئله برگردان آیات تا این اندازه مورد توجه قرآنپژوهان قرار گرفته باشد که بیش از یک هزار و پانصد مقاله در نقد و بررسی این ترجمهها به نگارش درآمده باشد؟ این مقالهها به بهترین شکل ممکن نشان میدهند که چگونه در برگردان تک تک واژههای قرآن باید نهایت دقت را به خرج داد و ظرافتهای بسیاری را در نظر گرفت که در تاریخ ترجمه قرآن کمتر بدان توجه میشده است.
این سخن هرگز به معنای نادیده گرفتن تلاشهای درخورِ ستایش پیشینیان و دست کم گرفتن زحمات آنها نیست، بلکه مقدمهای برای بیان واقعیتی دیگر بوده که در گذشته توجه چندانی بدان نشده است. آنچه تاکنون در برگردان قرآن انجام شده، تماما بر اساس «نحو ادب محور» است که اگرچه در جای خود بسیار مهم و اساسی بوده و هرگز نمیتوان آن را نادیده گرفت و نباید نسبت به آن کمترین بیمهری را روا داشت، ولی به نظر میرسد که دیگر نمیتوان با تکیه صِرف بر آنچنان نحوی، به ترجمه درست و دقیقی از قرآن دست یافت. آنچه در نحو قدیم آمده، تماما بر مبنای ادبیات عرب، به ویژه ادبیات منظوم، خصوصا ادب جاهلی و بر اساس نیازهای آن دوران شکل گرفته است که امروزه با پیشرفتهای شگرفی که در عرصههای مختلف ترجمهپژوهی قرآن رخ داده، دیگر آن کاراییِ لازم را ندارد تا بتواند در همه موارد، در برگردان آیات راهگشا باشد. بیشتر شاهد مثالهایی بوده که در کتابهای نحوی پیشینیان آمده و برگرفته از اشعار شاعران عرب است. این امر تا بدانجا سیطره و حاکمیت دارد که گاهی به اشعاری استشهاد میشود که شاعرش معلوم نیست و از آن با عنوان «ما لم یُسمَّ شاعرُه» یاد میشود تا بدین وسیله به اثبات یا نفی نکتهای نحوی بپردازند، در حالی که احتمال جعلی و ساختگی بودن چنین شعرهایی نیز منتفی نیست.
البته هرگز نمیتوان انکار کرد که در برخی آثار ارزشمندی همچون «مغنی اللبیب» ابن هشام، به آیات قرآن استشهاد شده است؛ ولی این نکته را نیز نمیتوان نادیده انگاشت که استشهاد به آیات در اینگونه آثار، برای استنباط نکتههای نحوی یا استخراج قواعد دستوری نیست، بلکه صرفاً به منظور اثبات یا نفی همان نکته نحوی بوده که در ادبیات عرب آمده است. به عبارت دیگر، اگرچه نمیتوان تردید داشت که نحو عربی در پرتو قرآن پدید آمد و برای خدمت به قرآن گردآوری شده و دانش بلاغت نیز برای فهم بهتر قرآن و درک بیشتر و عمیقتر آن تدوین شد، ولی نباید فراموش کرد که محور اصلی کتابهای نحوی و بلاغی، هرگز قرآن نیست و آیات قرآن منبع دست اول این آثار به شمار نمیآید؛ زیرا در دو سه قرن نخست که مهمترین آثار علمیِ نحوی و بلاغتی در آن دوران تدوین میشده، اساساً هیچ بحثی در زمینه ترجمه قرآن مطرح نبوده تا نیازهای بسیار زیاد مترجمان قرآن به میان آید و «نحو قرآن محور» تدوین شود. حتی در قرن چهارم که جواز ترجمه قرآن به وسیله علمای ماوراءالنهر در میانه آن صادر شد، باز هم سخنی از نحو قرآنی در میان نبود و همگان بر اساس یک پیشفرض نانوشته بر این باور بودند که قرآن را باید بر اساس نحو کلاسیک ترجمه کرد.
«نحو ادب محور» در ترجمه قرآن کفایت نمیکند
این پیشفرضِ نادرست حتی تا به امروز نیز همچنان اساس کار مترجمان قرآن است. در حالی که امروزه نگاه جدید و برداشت تازهای در امر ترجمه قرآن پدید آمده و ترجمهپژوهان قرآنی در بیش از یک هزار و پانصد مقالهای که در نقد و بررسی ترجمههای جدید و قدیم قرآن به نگارش درآوردهاند، به طور ضمنی یا به صراحت بر این نکته تأکید دارند که اگرچه تأثیر «نحو ادب محور» در فهم قرآن و نقش و جایگاه ارزندهای که در برگردان آیات دارد، به اندازهای است که هرگز جای کمترین شک و تردیدی در این زمینه باقی نمیگذارد؛ ولی این حجم انبوه مقالههای ترجمهپژوهانه نیز به زبان حال و با صدای بلند اعلام میدارند که تکیه صرف بر چنان نحوی، هرگز در برگردان قرآن کارساز نیست و به تنهایی نمیتواند در امر بسیار مهم و حساسی همچون ترجمه قرآن کفایت کند، بلکه امروزه باید ترجمهها را به سمتی سوق داد که منبع اصلی در ترجمه آن خودِ قرآن قرار گیرد و به نحوی تدوین شود که محور اولیه آن قرآن باشد نه ادبیات عرب.
ناگفته پیداست که این «نحو قرآن محور» هرگز در مقابل «نحو ادب محور» قرار ندارد، به گونهای که مخیر باشیم از میان این دو، یکی را انتخاب کنیم. هرگز؛ آنچه در نحو قرآنی باید بدان توجه شود، موارد اضافهای است که در نحو قدیم نیامده یا بدان بیتوجهی شده، ولی برای ترجمه قرآن به شدت مورد نیاز است. آنچه در نحو کلاسیک و بلاغت آمده، در خوشبینانهترین حالت به منظور تفسیر قرآن بود و نه ترجمه آن. آنان چنین گمان میکردند که همان نحو و بلاغتی که در «تفسیر قرآن» بهترین کارآیی را دارد و به مدد آن میتوان به درک بهتری از قرآن دست یافت، در «ترجمه قرآن» نیز کارآیی دارد و میتواند بدون کمترین تغییری، در برگردان آیات نیز کافی باشد. در حالی که تلاشهای علمی بسیاری که امروزه ترجمهپژوهان قرآنی انجام دادهاند، ناکافی بودن آن را به اثبات رسانده، برای نمونه کافی است به این مورد توجه شود که در نحو قدیم، «کاد» از افعال مقاربه و «کان» از افعال ناقصه و گاهی تامه است که هر یک کارکردی مشخص و محدود دارند. حال پرسش اصلی این است که آیا واقعا این دو فعل و به ویژه «کان» را میتوان با همین نگاه و در همان قالب محدودی که در نحو کلاسیک آمده، در صدها آیه قرآن به فارسی ترجمه کرد و اینگونه پنداشت که ترجمه درست و دقیقی ارائه شده است؟ آیا این چنین نگرشی موجب محدودسازی معانی واژهها در قرآن نمیشود؟ آیا با چنین ابزاری میتوان به ترجمه اینگونه فعلها در سرتاسر قرآن پرداخت و از صحت ترجمه اطمینان حاصل کرد؟
تاکنون درباره همین دو فعل و کاربردهای مختلفی که در قرآن دارند، تحقیقات گستردهای انجام شده و چندین مقاله پژوهشی در تبیین درست آنها و معانی و کاربردهای گوناگونی که دارند، به نگارش درآمده است. چگونه میتوان بدون توجه به این همه مباحث علمی، تصور ترجمهای درست داشت؟ ضمن اینکه چنین وضعیتی تنها به این دو فعل منحصر نمیشود و درباره بسیاری از واژههای قرآنی، پژوهشهای فراوانی انجام شده و مقالههای علمی متعددی به نگارش درآمده است که باید در بحث دیگری بدانها پرداخت. برای درک بهتر موضوع، پارهای نمونههای این بحث را ذیل دو عنوان زیر به اجمال پی میگیریم:
الف - حروف و ادات: یکی از بیشترین بحثها در زمینه لغزشگاههای ترجمه قرآن و دشواریهایی که در برگردان آیات وجود دارد، به مسئله تأکیدها برمیگردد که در ترجمههای مختلف برگردانهای متفاوتی یافتهاند؛ مثلاً در نحو قدیم درباره «إنَّ» چنین آمده که به همراه «أَنَّ» برای بیان تأکید است. نحوپژوهان جدید در دوران معاصر به این جمعبندی رسیدند که علاوه بر تأکید، گاهی به عنوان پیش درآمد یک کلام فصیح نیز به کار میرود، بدون اینکه بر تأکید دلالت داشته باشد. حال پرسش اساسی این است که آیا با چنین نگرشی میتوان به ترجمه این حرف در صدها باری که در قرآن به کار رفته، اقدام کرد و مطمئن بود که حاصل کار درست است؟ آیا واقعا میتوان به کاربردهای متفاوت این حرف در اول، وسط و آخر آیات بیتوجه بود و از اینکه در دل جملههای مختلف و در چارچوبها و اسلوبهایی نظیر اسلوبهای شرطی و تأکیدی آمده است، توجهی نکرد و تنها به این حکم کلی دلخوش بود؟ اگر واقعا قضیه به همین سادگیهاست که فکر میکنیم، چرا حتی دو ترجمه را نمیتوان نشان داد که در این زمینه یکسان عمل کرده باشند و در بیش از صدها آیهای که این حرف در قالبها و جملههای مختلف در قرآن به کار رفته است، ترجمه واحدی ارائه کرده باشند؟ چرا در برگردان یا عدم برگردان چنین حروف و ادات تأکیدی اتفاق نظر وجود ندارد؟ ممکن است برخی مترجمان چنین پاسخ دهند که چون زبان فارسی این اندازه تأکید ندارد، بهتر است بخشی از این تأکیدها را در ترجمه ظاهر نسازیم، ولی اگر کسی بپرسد کدام تأکیدها را نباید در ترجمه ظاهر ساخت، بعید است توضیح قانع کنندهای ارائه کنند.
تنها توجیهی که معمولاً مطرح میشود، این است که باید به ذوق و سلیقه اعتماد کرد، در حالی که این سخن در جایی درست است که کسی بخواهد اثری علمی و ادبی مانند داستان و رمان را به زبان فارسی خلق کند. در این صورت همه میدانند خوانندگان فارسی زبان عادت ندارند در چنین آثاری که مؤلفش از آغاز تا پایان، در یک مسیر حرکت کرده و همواره در پی نگارش یک مطلب بوده است، تأکیدهای زیادی ببینند. آری، هیچ کتاب تألیف شده فارسی را سراغ نداریم که تا این اندازه تأکید داشته باشد، ولی در اثری که خداوند به تدریج و در مناسبتهای گوناگون و اوضاع و احوال مختلف نازل فرموده است، چنین دیدگاهی تا چه اندازه مجال طرح دارد؟ حتی اگر همه قرآن از آغاز تا پایان به همین صورت فعلیاش، در قالب یک متن مکتوبِ نوشتاری بر پیامبر(ص) نازل شده بود، قطعا سخن این عزیزان مجال بحث داشت، ولی وقتی آیات و سورهها به صورت پراکنده و در مناسبتهای مختلف نازل میشود و به وسیله پیامبر به شکل کنونی در میآید، قطعا بود و نبود ادات تأکیدی میتواند تأمل برانگیز باشد. البته در اینکه «إنَّ» در بسیاری از موارد، پیش درآمد یک کلام فصیح است، کمترین تردیدی وجود ندارد، ولی آیا واقعاً میتوان با چنین توجیهی «إنَّ» را در بسیاری از آیات ترجمه نکرد؟ اگر چنین است، چرا مترجمان در تعیین این موارد به اجماع نرسیدند و اتفاق نظر وجود ندارد و هر یک از آنان هر گونه که میپسندد، یا اقتضای جملهسازی وی است، عمل میکند؟ آیا نفس چنین اقدامی به خوبی گواهی نمیدهد که این قبیل توجیهات دیگر قابل دفاع نیست و باید به راهحلهای دیگری برای برونرفت از این مشکل اندیشید؟
ترجمه قرآن نیازمند نگاههای علمی و آکادمیک است
بگذریم که این بحث تنها در محدوده برخی ادات تأکیدی نیز منحصر نمیشود، بلکه تمامی اسلوبهای تأکیدی، اسلوبهای شرطی - تأکیدی، سوگندهای قرآن و دیگر وجوه تأکیدی را نیز شامل میشود که حجم بسیار زیادی در حد چندین هزار مورد را به خود اختصاص میدهد و هرگز نمیتوان نسبت به آنها بیتوجه بود، یا اینگونه ساده و سطحی به قضیه نگاه کرد. باید به موارد کاربرد واژهها در قرآن توجه داشت و برای هر مورد قاعدهای خاص استنباط کرد. این نکته تنها به ادات تأکیدی محدود نمیشود و درباره بسیاری از ادات و حروف دیگر قرآن نیز کاربرد دارد، یعنی اگر پرسش مذکور را درباره تک تک حروف و اداتی که هزاران بار در قرآن به کار رفتهاند مطرح سازیم، در آن صورت سختی و دشواری کار صد چندان خواهد شد و مشخص میشود که تکیه صِرف بر نحو قدیم تا چه اندازه میتواند فهم ما را در ترجمه قرآن محدود سازد. امروزه برای شرح و توضیح معناییِ بسیاری از واژههای قرآن، دهها مقاله به نگارش درآمده است و هر یک از این مقالهها، افق تازهای را در ترجمه قرآن میگشایند که دیگر نمیتوان بدون توجه به آنچه در این مقالهها آمده، در گوشهای نشست و به ترجمه قرآن پرداخت. با ملاحظه همین نکتههاست که نگارنده به جد بر این باور است که به ترجمه قرآن باید به دید علمی و دانشگاهی نگاه کرد و برای عرضه ترجمههای مطلوبی از قرآن، لازم است به تأسیس رشته «ترجمهپژوهی/ ترجمهکاوی قرآن» در مقطع دکتری همت گمارد و بسیاری از این مباحث را به صورت علمی و آکادمیک مورد بررسی قرار داد و پس از تربیت گروهی متخصص در این زمینه، به برگردان علمی قرآن روی آورد. در غیر این صورت، آنچه عرضه میشود، چیزی همانند ترجمههای موجود است که در خوشبینانهترین حالت، تغییرات بسیار کمی با دیگر ترجمهها دارد و به همین دلیل هرگز تأثیرگذار نخواهد بود.
ب - علائم و نشانهها: یکی از پرکاربردترین نشانههایی که در آخر اسمهای معرب میآید، تنوین است. در نحو قدیم درباره تنوین تنها به این نکته اکتفا شده که نشانه نکره بودن اسم است. به تدریج استثنایی در آن شکل گرفت و گفته شد که تنوین در آخر اسمهای خاص نشانه نکره نیست. در دوران معاصر که جنبههای کاربردی نحو بیشتر مورد توجه قرار گرفته، برخی نحوپژوهان همچون دکتر آذرنوش ثابت کردند که در آخر خبر نیز نشانه نکره بودن نیست و نباید خبر را در مواردی مانند (محمد عالمٌ) نکره معنا کرد، چنانچه بسیاری از مترجمان نیز در برگردان مبتدا و خبرهای قرآن، به درستی در موارد متعددی چنین کردهاند، ولی اکنون که ترجمه قرآن به آنچنان جایگاهی رسیده که بیشترین مباحث ترجمهپژوهانه را در طول تاریخ ترجمه قرآن موجب شده است، موارد دیگری نیز به دو مورد پیشین اضافه شده که هرگز در گذشته سابقه نداشته است. حتی اگر بپذیریم مترجمان پیشین، در مواردی آنها را مراعات می کردهاند هم، اختلاف و ناهماهنگی در برگردان آنها به گونهای است که تردیدی باقی نمیگذارد که اینگونه مراعات کردنها هرگز به عنوان یک اصل و قاعده برای آنها مطرح نبوده، بلکه بیشتر به صورت ذوقی و سلیقهای انجام میشده است. آن موارد عبارتاند از حال، تمیز و صفتهای الهی در اواخر آیات که به صورت نکره به کار رفتهاند، مانند (غفورٌ رحیمٌ)، (سمیعٌ علیمٌ) و مانند آنها که حجم قابل توجهی از آیات قرآن را به خود اختصاص داده، مثلا بعید است بتوان مترجمی را پیدا کرد که (مصدقا) را در بیش از ده باری که در قرآن به کار رفته، معرفه ترجمه نکرده باشد، بلکه تقریبا همه مترجمان آن را به درستی (تصدیق کننده) یا (راست دارنده) برگردان نمودهاند که به نظر میرسد بیشتر ارتکازی است و نه توجه به اصل و قاعده.
دلیل مطلب هم این است که اگر در موردی در ادامه آیه قید حالت دیگری آمد، به اشتباه نکره ترجمه شد. نمونه بارزش عبارت (مصدقا لما بین یدیه من التوراه و هدی و موعظه للمتقین) در آیه 46 سوره مائده است که در یکی از ترجمهها اینگونه برگردان شد: (که راست دارنده چیزی است که پیش از اوست، از تورات و رهنمودی و اندرزی برای پرهیزکاران است). در حالی که (هدی) و (موعظه) حال و معطوف به (مصدقا) هستند و دلیلی برای نکره ترجمه کردنشان وجود ندارد، بلکه همانگونه که (مصدقا) معرفه ترجمه شد، این دو اسم نیز باید معرفه ترجمه شوند. خطا و لغزش مترجم در این مورد از آنجا ناشی شده است که اولا به حال بودن این دو اسم توجه نکرده و ثانیا (هدی) و (موعظه) را همانند (هدی) و (نورٌ) در عبارات پیشین همان آیه در نظر گرفته که اینگونه است: (مصدقا لما بین یدیه من التوراه و آتیناه الانجیل فیه هدی و نورٌ). در حالی که (هدی و نور) مبتدای مؤخر هستند که چون نکره بودند و خبرشان جار و مجرور بود، جوبا مؤخر آمدهاند و به همین دلیل، به درستی نکره ترجمه شدند: (راست دارنده تورات که پیش از اوست. و به وی انجیل دادیم که در آن رهنمودی است و روشنی). ولی (هدی) و (موعظه) همانند (مصدقا) حال هستند و نباید همانند مبتدای مؤخر ترجمه شوند.
همچنین در برخی ترجمهها عباراتی نظیر (غفور رحیم)، (سمیع علیم) و مشابه آنها که در اواخر آیات در بیان اوصاف الهی آمده است، به صورت نکره ترجمه شدهاند، در حالی که اینگونه اسمها همانند نامهای خاص هستند که تنوین و الف و لام در آنها به ضرورت قاعده زبان عربی است که اسمهای معرب باید یکی از این دو نشانه را دارا باشند و تأثیری در شناس یا ناشناس بودن آنها ندارد. چنانچه سخن پیامبر درباره امام حسین(ع) که فرمود: (ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه) با آنجا که فرمود: (حسینٌ منی و أنا من حسینٍ)، هر دو به یک صورت یعنی معرفه ترجمه میشوند. صفتهای مذکور نیز همانند اسمهای خاص برای خداوند است که اصلاً معنا ندارد تا نکره ترجمه شوند. بر همین قیاس است تمیز که در موارد متعددی در قرآن به صورت نکره به کار رفته و بیشتر مترجمان به درستی معرفه ترجمه کردهاند. این همان چیزی است که باید به همراه دهها مورد دیگر در «نحو قرآن محور» تدوین شده و در اختیار مترجمان قرآن قرار گیرد.
اکنون اگر اندکی از نحو فاصله بگیریم و سراغ پارهای قواعد بلاغی برویم، مشاهده خواهیم کرد که در این بخش نیز قضیه به همین صورت است و نه تنها کاربرد برخی قواعد در سرتاسر ترجمه قرآن ضرورتی ندارد، بلکه اگر برخی از آن قواعد را در همه موارد به کار ببریم، ترجمه را با مشکل مواجه ساختهایم، مثلاً قاعده «تقدیم ما هو حقه التأخیر یفید الحصر أو التأکید» از مهمترین قواعدی است که میتواند در تفسیر جایگاه ویژهای داشته باشد و زمینه شرح و توضیح برخی آیات را برای مفسر فراهم کند و کمتر مفسری را میتوان نشان داد که از چنین قاعدهای در تفسیر خود استفاده نکرده باشد؛ ولی وقتی همین مفسر به ترجمه قرآن میپردازد، بدون استثنا، قاعده مذکور را به صورت گزینشی و با محدودیتهای فراوان که در بیشتر موارد ذوقی و سلیقهای است، در ترجمه خود بازتاب میدهد. چرا چنین میشود؟ پاسخ این است که قاعده مذکور تنها با ملاحظه ادبیات عرب عرضه شده است و چارچوبها و اسلوبهای بهکارگیری آن در ترجمه قرآن و محدودیتهایی که بهکارگیری چنین قواعدی در برگردان آیات پیش میآورد، هرگز بر اساس خود قرآن و در نحوی که محور اصلیاش قرآن باشد، مورد بحث و بررسی قرار نگرفته است. به همین دلیل، هر مفسر یا مترجمی هر گونه که میخواهد یا هر طور که شیوه ترجمهاش اقتضا میکند، با اینگونه قواعد برخورد مینماید. در حالی که برای عرضه بهتر و دقیقتر ترجمه قرآن، لازم است بهکارگیری چنین قواعدی یا عدم بهکارگیری آن را ضابطهمند ساخت و در قالب چارچوبهای مشخصی قرار داد.
برخی قواعد ترجمه قرآن ضابطهمند نیست
همچنین یکی دیگر از قواعدی که مفسر میتواند با تکیه بر آن به تفسیر قرآن بپردازد، قرار گرفتن «نکره در سیاق نفی» است که طبق ضوابطِ تعیین شده در دستور زبان عربی و بلاغت، افاده عموم میکند و مفسران هم بارها با تکیه بر آن به تفسیر آیات پرداختهاند، ولی آیا حتی یک مترجم قرآن را میتوان سراغ گرفت که در تمامی صدها باری که نکره در سیاق نفی قرار گرفته، افاده عموم بفهمد و در ترجمهاش معادلهایی نظیر (هرگز) یا (هیچ) بیاورد؟ یا میتوان مترجم دیگری را نشان داد که در هیچ موردی از این قاعده پیروی نکرده باشد و اصلا قیدهای مذکور را در ترجمهاش نیاورده باشد؟ مسلما پاسخ این پرسشها منفی است. اکنون پرسش اصلی این است که این دوگانگیِ ترجمه ناشی از چیست؟ بدون شک پاسخ این است که چنین قواعدی با تکیه بر آیات قرآن وضع نشده و ضابطه خاصی هم در بهکارگیری آن در ترجمه قرآن وجود ندارد. به همین دلیل، هر مترجمی بر اساس ذوق و سلیقه خود و به اقتضای جملهسازی ترجمهاش عمل میکند. حال اگر همین پرسشِ به ظاهر ساده را در مورد تک تک قواعد و ضوابطی که در بلاغت مطرح است در نظر بگیریم، در آن صورت با حجم بسیار زیادی از پرسشهای بیجواب مواجه میشویم که باید در پی یافتن راهحلهای مناسبی برای آنها باشیم. به نظر میرسد مهمترین پاسخ به اینگونه پرسشها این است که باید به تدریج به تدوین «نحو قرآن محور» همت گمارد تا به ترجمه آرمانی و مطلوب دست یافت.
یادداشت از نادعلی عاشوری تَلوکی، دانشیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد نجفآباد
انتهای پیام