وقتی سفیر عشق تنها ماند/ عوامل شکست قیام مسلم‌
کد خبر: 3833973
تاریخ انتشار : ۲۰ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۷
به مناسبت سالروز شهادت مسلم بن‌ عقیل؛

وقتی سفیر عشق تنها ماند/ عوامل شکست قیام مسلم‌

گروه معارف ــ مسلم بن عقیل در پنجم شوال ۶۰ هـجری بـه کوفه رسید و برای رعایت تدابیر امنیتی، مخفیانه وارد شهر شد. او پس از ورود به کوفه به خانه مـختار ابو‌عبیده ثقفی رفت. شیعیان پس از مدتی نزد او آمدند و از وی به گرمی استقبال کردند، اما سرنوشت چیز دیگری را رقم زد.

مسلم‌ بن عقیل در پنجم‌ شوال‌ سـال‌ 60 هـجری بـه کوفه رسید(1) و برای رعایت تدابیر امنیتی، مخفیانه وارد شهر شد.(2) او پس‌ از ورود به کوفه به خانه مـختار ابو‌عبیده ثقفی رفت.(3) شیعیان پس‌ از مدتی نزد او‌ آمدند‌ و از وی به گرمی استقبال کردند. سپس حضرت مسلم‌ نـامه مـولای خود امام حسین(ع) را برای آنان خواند، کوفیان سراپا گوش شدند و با اشتیاق به کلمات امام گوش می‌دادند. اشک در‌ چشمان همگی آنان حلقه زده بود سپس پیش آمدند و با فرستاده امام، بیعت کـردند به دنبال آن، حاضران نیز با آن‌ جناب هم‌پیمان شدند.(4)

بدین ترتیب، نخستین روز حضور سفیر امام‌ در‌ کوفه با استقبال گرم میزبانان، به رهبری حبیب‌بن‌مظاهر به پایان رسید؛ اما دشمن نیز بیکار ننشسته و در پی سرکوب قیامی بود که هر لحظه بیش‌تر بر تنور آن‌ دمیده‌ می‌شد، برخی از عوامل شکست قیام نماینده امام در کوفه بدین قرار است:

سخن‌چینی و جاسوسی امویان‌

نعمان بن بشیر، والی کوفه بود، خبر حضور مسلم در کوفه به گوش‌ او‌ رسید وی تصمیم گرفت برای آرام‌ کردن اوضاع برای مردم سخنرانی کند. نعمان، انسان مسالمت‌جویی بود و مردم را از خشونت برحذر داشت. پس از سخنرانی وی، برخی از هواخواهان بنی‌‌امیه‌ از‌ فـرجام سـازش‌کاری و مسالمت‌جویی نعمان در‌ هراس‌ افتادند‌ و یقین کردند او فردی نیست که مسلم‌ (ع) را سرکوب کند؛ از این رو برخی چهره‌های شاخص طرفدار بنی‌امیه و نیز جاسوسان امویان‌ طی‌ مکاتباتی‌، مراتب امر را به اطلاع حکومت مرکزی شام‌ رسانیدند‌.

آنان طی نامه‌هایی، یـزید را از بـی‌کفایتی نـعمان در سرکوب مخالفان آگاه ساختند؛ از جمله آنان عمر بن سعد‌، محمّد‌ بن‌ اشعث، عبد الله بن مسلم حضرمی و عمارة بن عقبه بودند‌.

نخست عـبدالله بـن مسلم، نامه‌ای به یزید نوشت، مضمون نامه او بـدین شـرح بود: «مسلم بن عقیل‌ به‌ کوفه‌ آمده است و شیعیان با وی برای حسین بن علی بیعت کرده‌اند‌ اگر‌ به کـوفه نـیاز داری، مـردی نیرومند را به اینجا بفرست که فرمان تو را به کار‌ گیرد‌ و آن‌ چنان عمل کند که تو با دشمن خود رفتار می‌کنی بدان که‌ نعمان‌ بن‌ بشیر در این امـر یـا ضـعیف است و یا ضعیف‌نمایی می‌کند.»(5)

پس از او عمر‌ سعد‌، عمارة‌ بن عقبه و محمّد بـن اشـعث نیز برای اینکه از قافله خوش‌خدمتی به خلیفه، جا‌ نمانند‌ دست به قلم بردند و نامه‌هایی نوشتند.(6)

شـاید از ایـن نـامه‌ها به خوبی آشکار‌ شود‌ که‌ کوفیان تا چه اندازه به عهد خـود پایـبند بـودند؛ زیرا چندان مدتی از نامه‌نگاری‌ آنان‌ با امام نمی‌گذشت و هنوز جوهر قلم‌هایشان خشک نشده بود که شـروع به مکاتبه‌ با‌ یزید‌ کردند و او را به سرکوبی مسلم‌(ع) برانگیختند.

روی کارآمدن عبیدالله

ناگفته پیداست پس‌ از‌ رسیدن نامه هواخواهان حاکمیت به دست یزید، چه حالی به او دست‌ داد‌ یزید‌ کـه از هـمه‌جا بـی‌خبر بود، پس از آگاهی از اخبار کوفه، برآشفته و پریشان شد. او‌ که‌ جوانی‌ سبک‌سر و ناپخته بود، هیچ اقـدامی را بـهتر از سرکوبی سریع و شدید بیعت‌کنندگان‌ با‌ مسلم بن عقیل ندید؛ اما برای این کار «تـیغی بـرّنده در دست وحشی‌ای مست!» لازم بود‌. او‌ برای این کار با مشاور خود سرژیوس مسیحی مشورت کرد.

سـرژیوس کـه‌ پیش‌تر‌ در دربار معاویه خدمت می‌کرد و با مبانی‌ و مشی‌ سیاسی‌ معاویه آشنا بـود،(7) پرسـید: «اگـر معاویه زنده‌ بود‌ از او می‌پذیرفتی؟» یزید پاسخ داد: «آری» سرژیوس گفت: «پس از من نیز بپذیر‌ که‌ کسی جز عبیدالله بـن‌ زیـاد‌ درخـور این‌ کار‌ نیست‌ لذا او را فرماندار کوفه کن».

یزید‌ به‌ دلیل خشمی که بـر عبیدالله گرفته بود، چندان از او خوشش‌ نمی‌آمد‌ و با شنیدن نام او چهره درهم‌ کشید، سرژیوس گفت: «این‌ نظر‌ معاویه است او در آستانه‌ مرگ‌، چنین پیشنهادی داده بود.»(8)

دل یزید با شنیدن این سخن آرام گرفت عـبید‌الله در این هنگام، فرماندار بصره‌ بود‌ یزید‌ ضـمن نـامه‌ای فرمانداری‌ کوفه‌ را نیز به او‌ سپرد‌ و نعمان را از ولایت کوفه عزل کرد. او به حاکم جدید نوشت: «پیروان من در‌ کوفه‌ برایم نامه‌ای نوشته‌اند مبنی بر اینکه‌ پسر‌ عقیل در‌ کوفه‌ به‌ جمع‌آوری سپاه مشغول شـده‌ است تـا در میان مسلمانان اختلاف بیندازد؛ چون نـامه مرا خواندی رهسپار کوفه شو و پسر‌ عقیل‌ را همچون درّی که در میان‌ خاک‌ گم‌ شده‌ باشد‌، جست‌وجو کن و بیاب‌ و او‌ را در بند کن و یا بکش و یا از شهر بیرون کن.» سپس نامه را به مسلم‌ بـن‌ عـمرو‌ باهلی داد تا به او برساند.(9)

نسب‌ عبیدالله‌

ابو‌‌حفص‌، عبیدالله بن زیاد بن ابیه در سال 39 هجری به دنیا آمد(10) او نـیز مـانند پدرش به دلیل فـساد پدر و مادر خویش، نسب چندان مـعلومی ندارد‌، برخی پدر عبیدالله را منسوب به عبید ثقفی کرده‌اند.(11)

برخی نیز او (زیاد) را پسر ابو‌سفیان می‌دانند؛ اما در هر‌حال، معاویه او را برادر خود مـعرفی‌ کـرد‌ و گفت کـه زیاد پسر ابوسفیان است.(12) بدین‌منظور روزی معاویه، خواهر خود جویره را نزد او فرستاد تا پیش او حجاب از سر خویش بردارد. جویره این کار‌ را‌ کرد و به زیاد گفت: تو برادر من هـستی و بـه من محرمی سپس معاویه، زیاد را همراه خود به مسجد برد و ابو‌مریم سلولی‌ را‌ هم حاضر کرد تا شهادت‌ دهد‌.

ابو‌مریم در حـضور مـردم گـفت: «من شهادت می‌دهم که ابو‌سفیان در عهد جاهلیت بـه طائف آمد؛ مـن در آن روزگار، شراب‌فروش بودم‌ او‌ به من گفت فاحشه‌ای‌ برای‌ من بیاور. من کسی را جز سمیه، کنیز حارث بن کلده پیدا نکردم. او زن بدبو و کثیفی بود.»

در این لحظه زیاد سـرش را نزدیک گوش ابو‌مریم آورد و گفت‌: «ابو‌ مریم! بس کن! تو را برای شهادت‌ دادن آورده‌اند، نه ناسزا دادن.» ابو‌مریم گفت: «اگر مرا از این کار معاف می‌داشتید برای شما بهتر بود من آنچه را دیده‌ام می‌گویم‌ و همچنان‌ ادامه داد‌ تا اینکه زیاد برخاست» و گفت: «ای مردم! آنچه این شاهد گفت شنیدید؛ عبید، مربی من بوده است[نه پدر من‌].»(13)

معاویه با این کار، زیاد را آلت‌ دست‌ خـود‌ کـرد؛ زیرا هرگاه زیاد اعتراضی می‌کرد، معاویه با پرخاش می‌گفت: «به خدا قسم! اگر زیاد از ‌‌من‌ پیروی نکند او را به مادرش سمیه و پدرش عبید بازمی‌گردانم.»(14) این‌ از‌ مادربزرگ‌ عبیدالله. مادرش مـرجانه هـم، شهرتی بلندآوازه‌تر از سمیه داشت؛ به‌گونه‌ای که هرگاه می‌خواستند عبید‌الله را مسخره و یا به او توهین و یا او را خشمگین کنند، وی‌ را عبیدالله بن‌ مرجانه‌ می‌خواندند.(15) همچنان‌که در زیارت عاشورا نـیز به همین نام (ابن مـرجانه) خوانده می‌شود.

شخصیت عبیدالله

عبیدالله، فردی بی‌فرهنگ و از دانش بی‌بهره بود، او حتی یک بیت شعر هم‌ در خاطر نداشت وقتی معاویه او را مسخره می‌کرد، برای توجیه نادانی خود می‌گفت: «دوست ندارم کلام خـدا (قـرآن) و کلام شیطان (شعر) در قلبم در یک‌جا جمع شود؛ از این‌ رو شعر‌ حفظ‌ نمی‌کنم!»(16)

ابن‌زیاد نزد همگان منفور و پلید بود؛ به ‌گونه‌ای که وقتی دوست صمیمی‌اش، عبدالله بن معقل در بستر مرگ به سـر می‌برد و وی برای عیادتش رفته بود، دوستش‌ از‌ او خواهش کرد که پس از مرگش بر او نماز نگذارد و حتی بر سر جنازه‌اش هم حاضر نشود.

عملکرد عبیدالله

وی در سال 41 هجری به دلیل طرفداری‌ از‌ پدرش که سر به مـخالفت بـا مـعاویه برداشته بود به زندان افتاد؛(17) ولی در سال 53 هجری با چاپلوسی و التماس فراوان، توانست حکم فرمانداری خراسان را از آن‌ خـود‌ ‌کـند‌. او در دو سال حکومت‌ در‌ خراسان‌ سعی کرد با نشان دادن بی‌رحمی با دشمنان معاویه، اعتمادش را بـه خود جلب کند؛ از این رو از خود بسیار شجاعت‌ نشان‌ می‌داد‌.»(18)

وی به دلیل شعور پایین و لکنت زبان‌، گاه‌ وسـیله خنده و استهزای اطرافیان می‌شد، در یکی از جنگ‌هایش که در این دوره به وقوع پیوست، هنگامی کـه خواست‌ به‌ لشکریان‌ خـود فـرمان حمله دهد، به جای اینکه بگوید: «اِشْهَرُوا سُیُوفَکُمْ‌؛ شمشیرهایتان را بکشید»، گفت: «اِفْتَحُوا سُیُوفَکُم؛ شمشیرهایتان را باز کنید» سپس وقتی به پشت سر نگریست دید سربازان‌ مشغول‌ بازکردن‌ حمایل شمشیرها از کمر هستند.

ابن مفزع در هجو او چنین‌ سرود‌: وَیَوْمَ فَتَحْتَ سَیْفَکَ مِنْ بَعِیدٍ - وَأضَعْتَ وَکُلُّ اَمْرِکَ لِلضَّیاعِ‌؛ و به یاد آر روزی را که از‌ دور‌، شمشیرت‌ را گشودی و تباهی به بار آوردی؛ اگر چه همه کارهایت ضایع است‌.(19‌)

او‌ در سال 55 هجری به فرمانداری بصره منصوب شده و در بصره، کاخی سفید ساخت‌؛ اما‌ مدت‌ زیادی در آن نماند(20) و در سال 61 هجری، با حکم یزید - همچنان ‌که گذشت - به‌ فرمانداری کوفه انتخاب شد. در پرونده سیاه عبیداللّه، جنایات بسیاری درج شده‌ است‌ کـه‌ بزرگ‌ترین آن، واقعه عاشورا و کشتن امام حسین ‌علیه‌السلام است. وی همچنین جنایات دیگری چون: قتل‌ مسلم‌ بن عقیل‌ علیه‌السلام، هانی بن عروه، میثم تمار، رشید هجری، قیس بن مسهر، عبدالله بن‌ یقطر، قـتل عـام توابین و... بسیاری دیگر از دوستداران اهل بیت‌ علیهم‌السلام مرتکب شد.(21)

ورود عبید‌الله به کوفه

ابن زیاد تمام سعی‌اش را به کار بست تا هر‌ چه‌ زودتر‌ به کوفه برسد و پیش از ورود امام بـه کـوفه، زمـام امور را در آنجا به‌ دست‌ گـیرد‌.(22)

عـبیدالله پیـش از ورود به شهر، دست به نیرنگی پلید‌ زد‌ او عمامه‌ای سیاه بر سر گذاشت و صورت خود را پوشانید و خود را شبیه هاشمیان کرد تا‌ همگان‌ خـیال کـنند، امـام حسین ‌علیه‌السلام به کوفه آمده است.(23)

او از این‌ کار‌ دو مـنظور داشـت: ابتدا تلاش کرد تا‌ جوانب‌ امنیتی‌ را رعایت کند؛ زیرا او برای زودتر‌ رسیدن‌، نتوانسته بود افراد زیادی را با خود بیاورد و احساس خطر می‌کرد؛ چرا که‌ همگان‌، سابقه ابن زیاد را می‌دانستند‌ و با‌ نام و آوازه‌ پلیدش‌ آشنا‌ بودند و هرگز علاقه‌ای به او نداشتند‌.

دیگر‌ اینکه او می‌خواست با این کار، مردم کوفه را بیازماید و استقبال آنها‌ را‌ از امام نظاره‌گر باشد تا آنها‌ را محک زده، بفهمد‌ کوفیان‌ چقدر مشتاق ورود امام و زمامداری‌ او‌ هـستند؛ از این‌رو به این نیرنگ سیاه روی آورد وی به هیچ‌‌کس‌ اطمینان نداشت و می‌خواست مهرورزی و یاری‌ کوفیان‌ از‌ امام را بـا‌ چـشم‌ خـود ببیند.

وقتی عبید‌الله‌ در شهر گام نهاد، دسته‌ای از مردم به استقبالش آمدند و اطرافش جمع شدند و همگان‌ بر‌ او سلام کردند، آنان می‌گفتند: «خوش‌ آمدی‌ ای پسر‌ رسول‌ خدا صلی‌الله‌علیه ‌و آله‌! درود بر تـو بـاد‌» رفـته رفته جمعیت بیش‌تر می‌شد و عبیداللّه هم، سرعت خود را برای رسیدن به قصر‌ دار‌الاماره بـیش‌تر می‌کرد. او از استقبال‌ مردم‌ و سلام هایشان‌ به‌ شدت‌ خشمگین می‌شد و خودخوری‌ می‌کرد‌.

مسلم بن عمرو، مـردم را با جمله‌ای پراکنده ساخت. او به مردم گفت: «دور شوید! این‌ امیر‌، عبید‌اللّه بن زیاد است.» این سـخن، چون‌ آب‌ سردی‌ بر‌ سر‌ مردم‌ ریخته شد و همه شادی‌ها را به غصه تبدیل کرد. عـبیدالله بـه کناری رفت و عمامه سیاه را از سرش برداشت و یک پارچه نقشدار یمنی بیرون آورد و به‌ سر بست و وارد مـحوطه دارالامـاره شد.(24)

پس از اندک مدتی، عبیدالله به مسجد کوفه رفت و جارچیان، مردم را به مـسجد فـرا خـواندند، او بالای منبر نشست و گفت‌: «امیر‌ مؤمنان(یزید) مرا بر شهر شما و مرزهای شما و بهره‌هایتان از بـیت‌المـال فـرمانروا ساخته و به من دستور داده است با ستمدیدگان با انصاف باشم و به مـحرومان بـخشش کنم و به‌ آنان‌ که گوش شنوا دارند و از دستورات پیروی کنند، مانند پدری مهربان نیکی کنم؛ اما تـازیانه و شـمشیر (شکنجه و قتل) من برای سرپیچی‌کنندگان از دستورها‌ آماده‌ است.

پس باید هرکس‌ بـر‌ خـود بترسد و مواظب [رفتار] خود باشد، بدانید ایـن راستی و درستی است که انسان را نجات می‌دهد. آن‌گاه از مـنبر پایـین آمد.(25) نعمان بن‌ بشیر‌ نیز با دیدن وضع‌ موجود‌، بار سفر بست و دسـت از پا درازتر به وطن خود، شام بـازگشت.(26)

در یک جمع‌بندی می‌توان گـفت سـیطره عبیدالله بر کوفه، مهم‌ترین عامل شـکست مـسلم‌ علیه‌السلام بود در واقع‌، معاویه‌ با زیرکی تمام، بهترین فرد را برای سرکوبی اهل‌بـیت پیش‌بینی کرده بود و این، شاید الهامی شـیطانی بود که زاده ابوسـفیان از ابـلیس دریافت کرده بود!

به‌کارگیری شـبکه جـاسوسی‌ پیشرفته‌‌

عبیدالله‌، مسئولیت اصلی خود را - که برای آن از بصره به کوفه آمده بـود - فـراموش نکرده بود، هدف‌ نهایی او سـرکوبی مـسلم بـن عقیل‌ علیه‌السلام و متلاشی سـاختن تـشکیلات و سازماندهی او‌ در‌ کوفه‌ بود؛ از این رو او بـرای موفقیت در این کار، عریفان کوفه را جمع کرد و با آنان جلسه‌ای ‌‌تشکیل‌ داد.

عریفان، کار مأموران مخفی امنیت و اطلاعات امروز را انجام می‌دادند، هـر عـریف‌، مسئولیت‌ اطلاعاتی‌ و امـنیتی افـراد گروه خود را - که بـین ده تا پنجاه نفر بودند - بر عهده داشت‌. آنان لیستی از اسامی این افراد در اختیار داشتند و باید تمام حرکات و رفتارهای‌ آنان را تحت نظارت‌ بگیرند‌ و کوچک‌ترین حرکت‌های مخالفت‌آمیز آنان با حاکمیت را گزارش کـنند. البته آنان صرفاً جاسوس نبودند؛ اما جاسوسی از وظایف مهم‌شان بود.

از جمله مسئولیت‌های آنان، پرداخت حقوق افراد گروه خـود از بیت‌‌المال و اخذ مالیات‌هایشان بود، در این‌باره اگر کـسی از این افراد از دنیا می‌رفت، باید نام او را از لیست مستمری‌بگیران حذف و با دنیا آمدن نوزادی، نام او را به‌ ردیف‌ آنان می‌افزودند. بنابراین آنها از مرگ و میرها و زاد و ولدها نیز اطلاع کامل داشتند و هر ماه، تـعداد افراد لیست خود را کنترل و بررسی می‌کردند.

از دیگر وظایف مهم آنان، تشویق و ترغیب‌ مردم‌ و بسیج آنان برای شرکت در جنگ‌ها بود. همچنین قطعِ حقوق و مزایای افراد غایب در جنگ برعهده ایشان بـود. آنـان در عملکردهای تبلیغاتی خود برای حاکمیت، گاه به ابلاغ‌ دیگر‌ دستورالعمل‌ها و آیین‌نامه‌ها نیز می‌پرداختند.

باید به خاطر داشت در آن دوران، بیش‌ترِ این ابلاغ‌ها و تبلیغ‌ها به ‌گونه شفاهی بود؛ چرا که اکثر مردم، از سواد خواندن و نوشتن محروم بودند‌ و راهی‌ جز‌ اطلاع‌رسانی و تبلیغ شفاهی وجود نداشت‌. با‌ توجه‌ به نکات پیش‌گفته، حساسیت نقش عریفان در بافت عمومی جامعه مـشخص می‌شود. عبید‌الله با آگاهی کامل ازکـارآیی و کـارآمدی این شبکه‌ گسترده‌، از‌ آنان به عنوان حربه‌ای برای ایجاد رعب و وحشت‌ در‌ بین مردم سود جست.(27)

او در جلسه‌ای به عریفان گفت: «همه شما بایستی لیستی از مخالفان و نـفاق‌پیشگان و خوارج‌ و افراد‌ مورد‌ غـضب امـیر‌مؤمنان یزید برای من تهیه کنید. پس هر‌ کدامتان، نام فردی از آنها را بنویسد، در امان است؛ اما اگر نمی‌خواهد بنویسد باید تعهد بدهد که‌ در‌ اتباع‌ او مخالفی وجود ندارد و ضمانت بدهد که کـسی از افـراد او‌ شورش‌ و مخالفت نخواهد کرد و خود باید مسئولیت فرد خاطی را بر عهده بگیرد؛ اما اگر کسی تعهد‌ ندهد‌ و یا‌ نام آنها را برای ما ننویسد، از حمایت من خارج و خون او‌ مباح‌ است‌.

اگر در افراد هر کدام از شما حتی یک مورد، تمرّد مشاهده شود و کسی‌ از‌ گروه‌ او تحت تعقیب قرار گیرد و شما او را به ما معرفی نکرده باشید، مقابل‌ خانه‌تان‌ به دار کشیده خواهید شد و بهره خانواده‌تان هـم از بـیت‌المـال قطع می‌شود‌ و آنها‌ به‌ عمان تبعید خواهند شد.»(28)

ایجاد فضای رعب و وحشت

عبیدالله با در پیش‌گرفتن‌ سیاست‌ ایـجاد ‌‌رعـب و وحشت، فضای سنگین و خفقان‌زده‌ای بر کوفه حاکم کرد، انتشار خبر سرکوبی‌ افرادی‌ کـه‌ بـه مـسلم ‌علیه‌السلام کمک کنند، موجی از نگرانی را بین مردم به راه انداخت. فشار سیاسی‌ عبید‌اللّه به مردم، اسباب شـکست فرستاده امام را فراهم آورد. بسیاری از‌ کسانی‌ که‌ در ابتدا سنگ همیاری و بیعت را با آن جناب بـه سینه می‌زدند، پا پس کشیدند‌، اظـهارات‌ حـاکم‌ جدید و فعالیت گروه‌های فشار که اغلب جیره‌خواران حکومت، از جمله عریفان بودند‌، فضای‌ مسمومی را ایجاد کرد.

در واقع، پیش‌بینی حکومت مرکزی برای تغییر فرماندار کوفه تا حد زیادی‌ درست‌ از آب در آمده بود و در گام‌های نـخست، اوضاع را اندکی به‌ نفع‌ رژیم و طبق میل آنها رقم زد؛ اما‌ قضیه‌ در‌ همین‌جا به فرجام خود نرسید. هوشیاری و دوراندیشی‌ فرستاده‌ امام حسین‌(ع) بیش از آن بود که با یک تغییر، ابتکار عمل خود‌ را‌ از دسـت بدهد و هنگامی که‌ اوضاع‌ را بر‌ وفق‌ مراد‌ خود نبیند، میدان مبارزه را تهی‌ کند‌.

مسلم بن عقیل‌ علیه‌السلام در این مقطع، بیش‌تر دقت کرد و با احتیاط، عزم‌ و اراده‌ جدی به فعالیت‌های خود ادامه داد‌. نـخستین تـصمیم او این‌ بود‌ که محل استقرار خود را‌ تغییر‌ دهد؛ چرا که در جریان بیعت‌گیری از مردم و دیدار با بزرگان و سران کوفه‌، محل‌ اختفایش شناسایی شد. به همین‌ دلیل‌ وی‌ شبانه محل اقامت‌ خـود‌ (خانه مختار) را ترک‌ کرد‌ و به خانه یکی دیگر از بزرگان کوفه به نام هانی بن عروه رفت.(29‌)

هانی‌ از صحابه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و شیعیان راستین‌ امیر‌ مؤمنان‌ علیه‌السلام بود‌ که‌ در‌ جنگ‌های گوناگونی پا در‌ رکاب عـزم کرده و شانه به شانه علی ‌علیه‌السلام در دفـاع از حـق شـمشیر زده بود. میدان‌ کارزار‌ جمل، صفین و نهروان، رشادت‌های بسیاری از‌ او‌ بر‌ لوح‌ سینه‌ دارد.

هانی، بزرگ‌ قبیله‌ مراد بود و رهبری چهارهزار سواره و هـشت‌هـزار پیـاده را بر عهده داشت او هرگاه هم‌پیمانانش‌ از‌ قبیله‌ کنده را فـرا می‌خواند، شمار آنها، به‌ سی‌ هزار‌ نفر‌ می‌رسید‌.(30‌)

هانی سخت‌تر از کوه

عبیداللّه بن زیاد، غلام خود «معقَلْ» را طلبید و سه هزار دینار به او داد که در اختیار مسلم بن عقیل بگذارد و به او نزدیک شود و از این راه، اخبار مسلم را به اطلاع او برساند. بنابراین مخفیگاه مسلم که خانه هانی بن عروه بود، فاش شد. مسلم که وضع را خطرناک دید، از خانه هانی بیرون آمد. مأمورین به خانه هانی ریختند و مسلم رانیافتند. سپس هانی را دستگیر و نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد هرچه حیله و دسیسه داشت، به کار بُرد تا هانی را به حرف آورد و از مخفیگاه مسلم اطلاع یابد؛ اما نتوانست. ناگزیر«معْقَل» را طلبید تا چشم هانی به «معقل» افتاد، دریافت که جاسوس بوده است. برهمین اساس، لحن سخن او با ابن زیاد تندتر شد. ابن زیاد که خشمگین شده بود، ضربتی به او زد و لبش را شکافت و سپس او را روانه زندان کرد.

تنها و غریب

با زندانی شدن هانی، کاربر مسلم دشوارتر شد تا آنجا که وقتی مسلم بن عقیل برای خواندن نماز جماعت ایستاد، نمازگزاران، پشت او، از ترس جان خود، صف‌ها را شکسته و آهسته گریختند. هنگامی که نماز پایان یافت، مسلم پشت سر خود هیچ‌کس را ندید. ناگزیر به تنهایی، کوچه‌های کوفه را زیر پا گذاشت غبار غربت و غم بر دلش نشست، خسته و تشنه به درهای بسته خیره شد. جلوتر رفت و دری را باز دید. از پیرزنی که نزدیک خانه در انتظار فرزند بود، جرعه‌ای آب طلبید. پس از اندکی صحبت با پیرزن، به خانه او پناه برد. پاسی از شب گذشته بود، فرزند پیرزن وارد خانه شد و متوجه حضور مسلم گردید او به طمع کسب جایزه ابن زیاد، مخفیگاه مسلم را به مأموران حکومتی اطلاع داد.

محاصره مخفیگاه مسلم بن عقیل

عبیداللّه بن زیاد پس از اطلاع از مخفیگاه مسلم، لشگری به فرماندهی محمدبن اشعث اعزام کرد. سربازان، خانه پیرزن را محاصره کردند مسلم از خانه بیرون آمد و شجاعانه جنگید. محمدبن اشعث که قدرت مسلم را مشاهده کرد، از ابن زیاد نیروی بیشتر خواست. نیروهای کمکی رسیدند، همگی با سنگ و چوب و خنجر و شمشیر یورش بردند، شاخه‌ها را آتش زده و به طرف مسلم انداختند، تا اینکه زخم‌های زیاد و خونریزی شدید، مسلم را ضعیف کرد. محمدبن‌اشعث گفت: خودت را به کشتن نده من تو را امان می دهم. مسلم به او حمله کرد و او گریخت ناگهان تیری بر مسلم وارد شد و بر زمین افتاد و این گونه او را اسیر کرده، نزد ابن زیاد بردند.

گریه مسلم برای مولای خود

ابومِخنف یکی از مَقتل نویسان، می‌نویسد: وقتی که مسلم بن عقیل را دستگیر کردند، «انّالِلّه و انّاالیه راجعون» می‌گفت و اشک می‌ریخت. یکی از دشمنان پرسید: از مرگ ترسیده‌ای و گریه می‌کنی؟ مسلم فرمود: خیر، من برای خودم ناراحت نیستم، بلکه برای حسین علیه السلام و اهل بیت او اندوهگین هستم. گریه‌ام برای امام حسین علیه‌السلام است که برای او نوشتم کوفه آماده حضور شماست و کوفیان بر عهد و پیمان خود استوارند.

وصیت مسلم به عمر سعد

وصیت در احکام اسلام از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است، به گونه‌ای که بزرگان دین اسلام بر آن تأکید فراوان کرده‌اند. پیامبر صلی الله علیه و آله در این باره می‌فرماید: «هر کس بدون وصیت بمیرد، به مرگ زمان جاهلیت (جاهل) مرده است.» از این‌رو، هنگامی که چشم مسلم به عمربن سعد افتاد، به او فرمود: «بین من و تو خویشاوندی است، می‌خواهم به وصیت من عمل کنی. عمرسعد نخست از او روی گردانید؛ ولی ابن زیاد گفت: در خواست پسر عمویت را بپذیر. مسلم به عمرسعد گفت: از روزی که به کوفه آمده‌ام، هفتصد درهم قرض کرده‌ام. شمشیر و زره‌ام را بفروش و قرضم را ادا کن. وقتی کشته شدم، پیکر مرا از ابن زیاد بگیر و به خاک بسپار. نامه‌ای به حسین بن علی علیه السلام بنویس که به کوفه نیاید.

شهید تشنه

هنگامی که مسلم را اسیر و وارد قصر دارالاماره کردند، تشنگی بر او غلبه کرده و توان ایستادن نداشت. اشاره‌ای کرد و آب طلبید. ابتدا ممانعت کردند، ولی بعد ظرفی آب به او دادند. هنگامی که خواست، آب بنوشد، ظرف از خون چهره او پر شد. آن‌گاه فرمود: «اگر مقدور بود، از این آب می‌نوشیدم. معلوم است که این آب قسمت من نیست». سپس تشنه به بالای قصر برده شد و گردن بر لب تیغ جلاد نهاد، مسلم بن عقیل سفیر امام حسین علیه السلام چون مولای خود، با لب تشنه شهید شد.

شهادت مسلم و هانی

به دستور ابن زیاد حکم قتل مسلم و هانی صادر شد، آن‌ها را بر بام قصر برده و گردن زدند. سرها را نزد ابن زیاد آورده و بدن‌ها را به پایین پرتاب کردند. مردم یعنی بیعت کنندگان دیروز، تماشاچی امروز بودند، پراکنده شده و راه خانه‌هایشان را در پیش گرفتند. عبیداللّه سر مسلم را برای یزید فرستاد و دستور داد بدن هانی و مسلم را با طناب ببندند و در کوچه‌های شهر روی زمین بگردانند.

پی‌نوشت‌ها:

1) مقتل الحسین‌علیه‌السلام، محمّد تقی آل بحر العلوم، ص 217 و مقتل الحـسین المـقرم، عـبد الرزاق الموسوی المقرم، ص 167.

2) الحسین‌علیه‌السلام، محمّد بن سـعد، ص 65.

3) الاخبار الطوال، ابو حنیفه احمد بن داود الدینوری، ص 232‌، الارشاد، محمّد بـن مـحمّد بـن النعمان المفید، ج 2، ص 38؛ الفتوح، احمد بن اعـثم الکـوفی، ج 5، ص 56 و السیرة النبویة‌، محمّد‌ بن حبّان، ص 556.

4) الفتوح، ج 5، ص 57؛ تـاریخ الطـبری، ابـو جعفر محمّد بن جریر بن یزید طبری، ج 5، ص 355.

5) الاخبار الطوال‌، ص 233‌؛ تـاریخ الطـبری، ج 5، ص 356؛ الارشاد، ج 2، ص 39؛ اعلام الوری باعلام الهدی، الفضل بن الحسن الطبری، نجف، مکتبة الحیدریه، سوم، 1390 ق، ص 224 والفتوح، ج 5، ص 59.

6) الکـامل فـی التـاریخ‌، ابن‌ اثیر جزری، بیروت، دار‌ الکتاب‌ العربیه، دوم،1387 ق، ج 3، ص 267؛ نهایة الارب فی فنون الادب، شهاب الدین احمد بن عـبد الوهـاب النویری، قاهره، مکتبة العربیه، 1395 ق، ج 20، ص 388؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 356؛ جمل من انساب الاشراف، احمد‌ بن‌ یـحیی بـن جـابر البلاذری، بیروت، دار الفکر، اوّل، 1417 ق، ج 2، ص 335.

7) الارشاد، ج 2، ص 39 و الفتوح، ج 5، ص 60.

8) تاریخ طبری، ج 5، ص 356؛ الارشاد، ج 2، ص 39؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، بیروت، مـؤسسة الرسـالة، اوّل، 1403 ق، ج 44، ص 336‌؛ مقتل‌ الحسین‌علیه‌السلام، ابو‌ المؤید الموفق بن احمد الملکی الخوارزمی، قم، مکتبة المفید، بـی‌تا، ج 1، ص 198 والفـتوح، ج 5، ص 60.

9) هـمان.

10) مختصر تاریخ‌ مدینة دمشق، محمّد بن مکرم بن منظور، بیروت، دار الفکر، اوّل‌، 1410‌ ق، ج 15‌، ص 312.

11) همان.

12) العقد الفرید، ابـن عـبد ربّه القرطبی، قاهره، لجنة التألیف و الترجمة والنشر، 1359 ق، ج 1، ص 60‌.

‌‌13) مروج الذهب، ج 2، ص 11.

14) تاریخ الیعقوبی، احـمد بـن ابـی یعقوب بن جعفر بن‌ وهب‌ بن‌ واضح، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، بی‌تا، ج 2، ص 148.

15) تاریخ مـدینة دمـشق، عـلی بن الحسن‌ بن هبة اللّه ابن عساکر الشافعی، بیروت، دار الفکر، اوّل، 1419 ق، ج 5، ص 312.

16) همان، ص 313.

17) تاریخ‌ الطـبری‌، جـ‌5، ص 168.

18) همان، ص 295.

19) مبعوث الحسین‌علیه‌السلام، محمّدعلیّ عابدین، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1408 ق، ص 133.

20) تاریخ الطبری، ج 5، ص 299.

21) ر.ک: الارشاد، ج 2، ص 325 و تاریخ الطبری، ج 5، ص 379 و ص 530 وج 6، ص 38.

22) الکامل‌ فـی التـاریخ، ج 3، ص 268 و نهایة الارب، ج 20، ص 389.

23) تاریخ حبیب السیر، خواند امیر، تهران، کتابفروشی خیام، دوم، 1353 ش، ج 2، ص 41.

24) تاریخ الطبری، ج 5، ص 358 - 360؛ عـبرات المـصطفین فی مقتل الحسین‌علیه‌السلام، شیخ محمدباقر‌ محمودی‌، قـم، مـجمع احـیاء الثقافة الاسلامیه، اوّل، 1415 ق، ج 1، ص 307؛ الارشاد، ج 2، ص 41؛ بحار الانوار، ج 44، ص 330؛ العوالم، الشـیخ عـبد اللّه البحرانی الاصبهانی، قم، مدرسة الامام المهدی، اوّل، 1407 ق، ج 17، ص 190؛ مقتل الحسین‌، خوارزمی‌، ج 1، ص 199 و الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 268.

25) الارشـاد، ج 2، ص 42؛ مـثیر الاحزان، نجم الدین جعفر بـن مـحمّد ابن نـمان الحـلی، تـهران، دار الخلافه، چاپ سنگی، 1318 ق، ص 16؛ مقاتل الطالبیین، ابـو الفـرج‌ علی‌ بن الحسین الاصبهانی، نجف، المطبعة الحیدریه، دوم، 1965م، ص 63؛ الفتوح، ج 5، ص 66؛ الاخبار الطوال، ص 234 و الکامل فـی التـاریخ، ج 3، ص 269.

26) الاخبار الطوال، ص 234

27) مبعوث الحسین، ص 139؛ الحیاة الاجـتماعیة والاقتصادیة‌ فی‌ الکوفة‌، مـحمّد حـسین الزبیدی، بغداد، بی‌نا‌، 1970‌م، ص 52‌.

28) الارشاد، ج 2، ص 42؛ تـاریخ الطـبری، ج 5، ص 359؛ مقتل الحسین، بحر العلوم، ص 222؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 269؛ نهایة الارب، ج 2، ص 390 و بحار الانوار، ج 44‌، ص 341‌.

29) الارشاد، ج 5، ص 42؛ تاریخ الطـبری، ج 5، ص 348؛ المـنتظم فی تاریخ‌ الملوک‌ و الامم، ابـن جـوزی، بـیروت، دار الکتب الاسلامیه، اوّل، 1412 ق، ج 5، ص 325 و بـحار الانـوار، ج 44، ص 341.

30) مقتل الحسین، المقرم، ص 151‌ و الاخـبار‌ الطـوال‌، ص 233.

نویسنده‌: ابوالفضل هادی‌منش

انتهای پیام

captcha