میترواد؛ اما اینبار مهتاب نیست که میهمان چشمهای خیره به روشنیهای موقتی باشد، صحبت از جویباری است که با آرامش و پاکی یک عصر تاریخی خسته از هرچه عبور و مرور به جاری شدن میاندیشد.
میجوشد؛ اما اینبار چشمه نیست که بتوان به همین سادگی از کنارش گذشت و هیچ نگفت. صحبت از غلیان احساس است و عاطفه؛ احساس و عاطفهای به بلندای ایستادگی، ایستادگی و مقاومتی به بلندای برادری و برادری با قاموس عباس(ع)، پس از یک ظهر هولناک که همچنان دلنوازی میکند و در شب یومالعباس فریاد علمداری سر میدهد.
میلرزد؛ تنها نه یک دل، تنها نه صد دل، هزاران دل در خون تپیدهای که ضربآهنگش را در شور وشعور مینامد.
میگوید؛ از طفل تا پیر، سایه و همسایه، دور و نزدیک، آسمان و زمین، دیروز و امروز و قطعا فردا و فردا و فرداهایی دیگر، تاریخ همچنان در این عزا و در این شور خواهد گریست.
و میپیچد؛ دل که جان خود دارد، اما آنجا دل را در این وانفسای حیرت غرق در احساس میکند و عقل را از هوش میبرد بیگمان رقص سرخ بیرق است بربلندای هجمهای چشمانداز از عزاداران علمدار عاشورا، ابوالفضل عباس(ع).
جویبارها به راه افتادند، احساس و عاطفه علمدارانه زمین و زمان را پر میکند، هرچه دل است فارغ از شیوههای گوناگون دلبری، نمکگیر مرامش شده و میلرزد و میلرزاند، یک بار دیگر تاریخ را در غروب هشت محرمالحرام هزار و چهارصد و چهل و یک قمری.
اینجا زنجان است...
اینجا همچنان پس از 14 قرن مردمانش علم عاشورا را دست به دست میچرخانند و در سوگ دستهای بریده عباس(ع) اشک میریزند.
اینجا همچنان قصه دلدادگی را به زبان شیرین آذری با شاه بیت «احسن سنه ای حامی قرآن ابالفضل»، «جاننون حسینه ایلدون قربان ابالفضل»، «جان یا ابالفضل»، «جان یا ابالفضل» روایت میکنند و نقل هفتاد و دو ستاره را در سینههاشان به زمین و زمان آموزند.
آری...
اینجا زنجان است و همه در تجمعی با شکوه و چشمنواز از عزاداران حضرت سیدالشهدا در شب تاسوعای حسینی در دسته عزاداری حسینیه اعظم زنجان گرد آمدند تا پرچم سرخ سالارشان را به پرچم سبز مهدوی پیوند زنند.
سید ضیا موسوی، شاعر آیینی زنجان
انتهای پیام