پزشکان ایرانی در کلاس جهانی، از افتخارآمیزترین شخصیتهای تاریخ تمدنی ایران زمین هستند. انسانهایی که مرهم دل و طبیب جان بودند و تلاش کردند قانونهای جسم و روح انسان را کشف و برای دردهای بشر درمان پیدا کنند. تلاشهای این قشر خاص از جامعه ایران از قرنها قبل تاکنون ادامه داشته و عملاً مردم ایران در هیچ برههای از تاریخ، از نعمت حضور پزشکان متعهد، متخصص و البته فداکار محروم نبودند.
ملموسترین دوران تاریخی که در عصر حاضر ایرانیان شاهد از خودگذشتگی پزشکان کشورمان بودند، دوران دفاع مقدس و اپیدمی کرونا بود. مجاهدتهای پزشکان ایرانی به درمان محدوده نبوده و طی سالهای اخیر پژوهشهای پزشکانی همچون مرحوم کاظمیآشتیانی موجب شده مطرحترین روشهای درمانی جهان در ایران انجام و روشهای نوین درمانی طراحی و به جهان معرفی شود. همین تلاشها منجر شده در مرز علم و دانش پزشکی حرکت کنیم؛ افتخاری که به دلیل مشکلات به وجود آمده از جمله مهاجرت پزشکان، تحریمهای گستردهای که به شدت بر حوزه پژوهش و درمان سلامت تأثیر گذاشته است، مشکلات قانونی از جمله متعادل نبودن تعرفههای پزشکی، زیرمیزی و ... در معرض تهدید و از دست رفتن است؛ تهدیدهایی که باید برای هر کدام از آنها فکری کرد.
سیدعلیرضا مرندی شاگرد مرحوم دکتر قریب بود و به توصیه استادش برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و در آنجا استادیار و سپس دانشیار دانشگاه رایت - استیت آمریکا شد، او تا سال ۱۳۵۸ رئیس بخش کودکان و همزمان رئیس بخش نوزادان بیمارستان دانشگاهی میامی بود. مرندی پس از انقلاب به ایران بازگشت، عرصه های مختلف خدمت را تجربه کرد؛ ۹ سال وزیر بهداشت و سپس نماینده مجلس بود. او اکنون ریاست فرهنگستان علوم پزشکی را برعهده دارد. وی تحولات گستردهای را در حوزه بهداشت و درمان ایران از جمله ادغام دانشکدههای سلامت با وزارت بهداری سابق و تشکیل وزارت بهداشت، راهاندازی شبکه بهداشت و سلامت در سراسر کشور، اجرای طرح انطباق مسائل پزشکی با احکام شرعی و ... را رقم زده است.
زادروز ابن سینا، پزشک و دانشمند بزرگ ایرانی که در تقویم کشورمان به عنوان روز پزشک نامیده شده است، انگیزه گفتوگو با دکتر مرندی شد؛ سیاستمدار - پزشکی که حالا و در آستانه ۸۴ سالگی با همان لبخندی که از دوران جوانی یکی از ویژگی های اصلی چهره او بوده است و همان روی گشاده میزبان ما و پرسشهایمان شد.
دکتر مرندی که تخصص اصلیاش در پزشکی نوزادان به حدی علاقهمند به حوزه نوزادان و کودکان است که پاسخ بیشتر سؤالهایمان را به نحوی به موضوع کودکان مرتبط میکند و از اینکه نتوانستهایم رشد ذهنی کودکان را بر پایه مبانی علمی رقم بزنیم ناراحت است. دغدغه مهاجرت پزشکان را دارد و انتقادهای شدیدی از اینکه نتوانستهایم جامعه و پزشکان را درست تربیت کنیم مطرح و مقصر را همه از جمله خودش میداند. خودش را نقد میکند و میگوید اگر اکنون وزیر بود حتماً برای سیاستهای کلی سلامت حرمت فوقالعادهای قائل میشد و آنها را اجرا میکرد.
در بخش نخست این گفتوگو رئیس فرهنگستان علوم پزشکی متذکر شد که مسئله اخلاق تا حدود زیادی به جامعه مربوط میشود، سایر کشورها کار خوبی میکنند که قوانین سخت وضع میکنند، اخلاق پزشکی بدون نظارت مشکلی را حل نمیکند. ما اخلاق پزشکی غربی را مثل همه کارهای دیگرمان ترویج کردیم ولی اگر عنوان اخلاق اسلامی پزشکی را میداشتیم و میتوانستیم استخراج کنیم که واقعاً مبتنی بر منابع اسلامی بود خیلی خوب میشد؛ نه اینکه اخلاق پزشکی غربی چیز بدی باشد بلکه با اعتقادات ما فاصله دارد. در ادامه بخش دوم این گفتوگو را با هم میخوانیم و میبینیم.
خیلی کارهاست؛ من مقدار کمی کار کردهام اما کارهای زیادی مانده که انجام ندادهام. اگر من و امثال من درست کار میکردیم که کشور آبادتر از اکنون بود. مجموعه همین عوامل است که یک کشور را میسازد. من همیشه تجربه خودم را میگویم برای اینکه به دیگران برنخورد. در کشور ما هر مشکلی ایجاد میشود میگویند پول نیست، اعتبار نیست؛ من از خودم مثال میزنم؛ تجربه خود من در 9 سالی که وزیر بودم این است که اصلاً کمبود اعتبار مشکل ما نیست.
در زمان اوج جنگ، امام راحل میگفتند هر چه دارید به جبهه بدهید. درآمد کشور هم از نفت بود. به دلیل موشکباران هم فقط میتوانستیم یک میلیون بشکه نفت استخراج کنیم. قیمت نفت هم با تبانی کشورهای نفتخیز با کشورهای غربی هفت تا هشت دلار بود و یک و نیم دلار هم صرف استخراج میشد، بنابراین چیزی برای ما نمیماند. پولی هم که باقی میماند صرف جنگ میشد چراکه نصف کشور زیر بمباران و موشکباران بود و بودجه باید برای جنگ و دارو و درمان مجروحان جنگی هزینه میشد اما در همان زمانها همان مقدار مختصری هم که توانستم شبکه بهداشت و درمانی که اکنون داریم و متأسفانه بعد از من کسی آن را تقویت و تکمیل نکرد را راهاندازی کنم. این شبکه توانست شاخصهای سلامت در مناطق محروم کشور را از شمال تهران بهتر کند و بهورزانی که سواد چندانی هم نداشتند و پنج کلاس درس خوانده بودند و دو سال هم ما به آنها آموزش داده بودیم شرایط بهداشت کشور را بهتر کردند.
دولت هم آن زمان حتی بودجه راهاندازی این شبکه را تصویب نکرد و گفتند پول نداریم و راست هم میگفتند و ما میدانستیم که پول نیست. بالاخره آنقدر به مجلس رفتیم و رایزنی کردیم تا مجلس پذیرفت که در یک شهرستان هر استان این شبکه راهاندازی شود و سالهای بعد که نتیجه داد، کمکم برای افزایش دانشجو بودجه بیشتری به ما اختصاص دادند.
در آن زمان آقای نجفی که وزیر علوم بود و دکتر فاضل مطرح کردند که وزارت آموزش عالی بضاعتی برای این کارها ندارد و لذا به فکر افتادیم که لایحه را به مجلس بدهیم و همه دانشکدههای مربوط به سلامت را با وزارت بهداری آن زمان ادغام و وزارت بهداشت را ایجاد کنیم. ما بلافاصله در همه استانها راهاندازی یک دانشگاه علوم پزشکی را تصویب کردیم؛ جاهایی که نه تنها استاد نداشت بلکه حتی پزشک متخصص هم نبود اما ما دانشکده تأسیس و دانشجو جذب کردیم. اینها اعتبار میخواست و کلاسی که تا دیروز 60 نفر بود اکنون 800 دانشجو داشت ولی نه ساختمانی و نه میکروفن و بلندگویی بود؛ همه این موارد به اعتبار نیاز داشت اما در نهایت محقق شد.
در کشور ما اگر هر کاری انجام نشد در اثر ضعف مدیریت من بود. من هرگز نمیتوانم بگویم فلان کار را خواستم انجام دهم اما پول نبود. هر کس میگوید اعتبار نیست، بهانه است برای اینکه کار را انجام ندهد. ولی متأسفانه افراد زیادی هم هستند که اعتبار زیادی در اختیار آنها قرار میگیرد اما آن را از بین میبرند.
دو کار را حتماً انجام میدادم. اول اینکه سیاستهای کلی سلامت که مقام معظم رهبری فروردین سال 93 ابلاغ فرمودند و بسیار ایدهآل و برای 50 سال آینده ما نیز مطلوب است را اجرا میکردم. این سیاستها به طور کامل مورد بیتوجهی قرار گرفته است گویی که اصلاً وجود ندارد در حالی که برای کشورمان نجاتبخش است. نه تنها بخش بهداشت، بلکه آموزش عالی و مسائل اعتقادی و تربیتی این سیاستها نیز به طور کامل مورد غفلت قرار گرفته است. در خصوص اخلاق پزشکی و سلامت تمرکز زیادی در این سیاستها شده و حتی انتظار این سیاستها از گروه پزشکی این است که مراکز ارائه خدمات سلامت محل آموزش ارزشهای اعتقادی به مردم باشد و به حدی ما گروههای پزشکی خوب آموزش دهیم که این مسائل اعتقادی در جامعه نهادینه شود.
چنین توقعی از ما وجود دارد، اما آیا یک هزارم این توقع را محقق کردهایم؟ کسی هم از ما بازخواست نمیکند. بر عکس الگوسازی بد داریم ولی الگوسازی خوب نداریم. اگر وزیر بودم برای این سیاستها حرمت فوقالعادهای قائل بودم چون فوقالعاده کارشناسی شده است. اما از بین این سیاستها رسیدن به برخی از اهداف خیلی مهمتر است.
همان اوایل انقلاب برای انطباق مسائل پزشکی با احکام شرعی شورایی درست کردیم و با حضور وزیر، معاونان، پزشکان متخصص و معدودی از روحانیون این شورا تشکیل شد و سعی کردیم خودمان را با احکام شرعی تطبیق دهیم. انتظار از ما این بود که خانمهایی که به دلیل نامحرم بودن محیط خیلیها به پزشک مراجعه نمیکردند با این انطباق مشکل آنها حل شود. افرادی را خودم میدیدم که سرطان پستان و یا حتی رحم داشتند اما چون پزشک مرد بود و تعداد پزشکان خانم خیلی کم بود، نمیخواستند توسط مردان معاینه شوند و اتاق معاینه را ترک میکردند. بالاخره از جمهوری اسلامی انتظارات متفاوتی وجود داشت و ما تلاش کردیم این انطباق صورت گیرد.
اما با فاصله ناچیزی این موضوع فراموش شد، شورای آن تشکیل نشد و اگرچه سالها بعد به قانون تبدیل شد اما یک قانون سطحی شد و در آن نوشته شده بود «در صورت امکان»؛ وقتی این جمله نوشته میشود کسی به آن عمل نمیکند. بنابراین کسی به این مسئله دیگر رسیدگی نمیکند و از دغدغههای فرهنگستان این است که بتوانیم این مسئله را زنده کنیم. وزرا و رؤسای دانشگاهها افراد متدینی هستند اما دین ما گویی فقط نماز خواندن و ریش داشتن است لذا عامل به آن چیزی که شاید خدا به آن اهمیت بیشتری میدهد نیستیم.
دو کار به نظر من از نظر سلامت خدمت بزرگی بود اما وزرایی که بعد از من آمدند مخالف تشکیل وزارت بهداشت و ادغام بودند. مجلس خودش این قانون را تصویب کرد اما مخالفان در مجلس و پزشکان بلافاصله طرحی را مطرح کردند که وضعیت به شکل قبل بازگردد ولی مجلس آن را رد کرد، وقتی مجلس اینطور فکر میکند چرا سه وزیر بعد از من از کسانی انتخاب میشوند که مخالف ادغام بودند.
پیداست این بیسیاستی است. آقای خاتمی که رئیس جمهور شد زمان خداحافظی من بود؛ به من گفت که کار ادغامی که شما انجام دادید باید به هم بخورد و من وزیری را آوردهام که این را به هم بزند. من میخواستم فواید این مسئله را بگویم اما آمادگی برای شنیدن این مسئله نبود و وزیری هم با همین ویژگی انتخاب کرد. اما وزیر ایشان فرد منصفی بود و آمد و گفت که من باید این مسئله را بررسی کنم و سه گروه از افرادی که مخالف این ادغام بودند را برای تحقیق گذاشت ولی همه تحقیقها نشان داد که طرح ادغام خوب است. حتی از من حلالیت طلبیدند که این طرح خوبی است و ما پشت سر شما غیبت کرده بودیم و بعد به آقای خاتمی نامه نوشتند که این طرح خوبی است و به درد میخورد و باید آن را نگه داشت. بنابراین اگر من فرصتی داشتم، نمیگذاشتم وزیری بیاید که با این طرحها مخالف باشد.
مثلاً وزیری که بعد از من آمد گفت که بهداشت زیاد پیشرفت کرده است و باید صبر کند تا درمان به آن برسد. اگر من فرصت داشتم شبکه بهداشت و درمانی که توزیع عادلانه همه چیز است، هزینهها را کم میکند و نظارت را بیشتر میکند را تکمیل و ادغام را تعمیق و تکمیل میکردم. نامههایی هم که توسط فرهنگستان به مسئولان نوشته میشود در همین راستاست. مقام معظم رهبری هم در سیاستهای کلی هم ادغام و هم شبکه بهداشت و درمان را مطرح کردهاند و در سخنان خود به وزیر قبلی در اوج کرونا بیان کردند که مراقب این شبکه باشید و پیشگیری را جدی بگیرید اما اتفاقی نیفتاده است.
گروه پزشکی متأسفانه سلامت فردی را نگاه میکند و فقط با فرد بیمار کار دارد و به خانواده و شرایط محیطی فرد توجهی ندارد. آموزش لازم به بیماران نمیدهیم و چون تعرفهها را پایین میگیرند و پزشک باید اجاره مطب را دربیاورد، بنابراین ترجیح میدهد وقت خود را صرف آموزش مریض نکند و فقط نسخه بنویسد. تعرفههای پایین این مسائل را هم دارد. حال اگر تعرفهها را بالا ببرند عادت پزشکان درست نمیشود؛ چراکه پزشکان عادت کردهاند که سؤالات بیمار را جواب ندهند و برای کسب درآمد بیشتر، بیماران را با سرعت بیشتری ویزیت کنند.
ایکنا ـ چه توصیهای برای پزشکان جوان کشور دارید؟
من اگر بگویم شاید خیلی برای پزشکان جوان قابل قبول نباشد چون میگویند خودش خانه دارد و بچههایش ازدواج کردهاند؛ اما نمیدانند که چهار تا از نوههای من تحصیل کرده ولی بیکار هستند. سه بچه، شش نوه و هفت نتیجه دارم. من همیشه به بچههایم توصیه میکردم که زودتر ازدواج کنند و دخترانم قبل از اینکه دبیرستانشان تمام شود ازدواج کردند. یک پسرم استاد دانشگاه تهران، یک دخترم استاد دانشگاه الزهرا(س) و یک دخترم استاد دانشگاه آزاد است.
خیلیها نمیدانند من از آمریکا پول آورده بودم و وقتی میخواستم به ایران بیایم دلاری که هفتاد و یک ریال و نیم بود شده بود 35 تومن و ایرانیهایی که میخواستند آنجا بمانند هجوم آورده بودند که دلاری که من داشتم را 35 تومان بخرند. در این صورت پول من 35 برابر میشد، اما من زیر بار نرفتم و گفتم ایران میروم و به بانک ایران همان هفت تومان میفروشم. خیلیها به من خندیدند. حتی مرحوم بازرگان نخست وزیر بود و من از ایشان سؤال کردم که گفتند پول شخصی خود شماست و هر طور بخواهید میتوانید عمل کنید.
بالاخره خداوند اینها را جبران میکند. آن روزی که میخواستم مطب بزنم، تمام پول مورد نیاز را قرض گرفتم غیر از پولی که مادرم وصیت کرده بود خانهاش را بفروشند و مقداری از آن سهم من بود. مرحوم وحید دستجردی از جمله کسانی بود که به من پول قرض داد. بنابراین الان هم اگر پزشکان جوان با قرض جایی را میخرند، رهن یا اجاره میکنند بدانند ما هم همین کار را کردهایم. بالاخره تمام تلاش من این بود که تا حد مقدور به بیمارانم رسیدگی کنم و خداوند هم به مالمان برکت میداد. البته برکت این نیست که خداوند به جای هزار تومان 10 هزار تومان به ما بدهد. همین که نگذارد برخی از بیماریها و اتفاقها برای اعضای خانواده ما اتفاق بیفتد برکت است. ما اینها را نمیبینیم و فقط پول را میبینیم اما همه چیز پول نیست خیلی نعمتهاست که خداوند به ما داده است.
اگر یکی از بچههای ما از نظر اعتقادی یا سیاسی انحراف پیدا کند، حاضر هستیم که هر چه داریم بدهیم که اصلاح شود. بنابراین به جوانها عرض میکنم که وقتی از پزشکی فارغالتحصیل شدم، خیلی به دنبال شغل گشتم. اکنون شغل بیشتر از آن زمان است. پزشکان اکنون میگویند نمیخواهیم به شهر دیگری برویم اما من حاضر بودم به مناطق محروم بروم اما حتی این شغل هم نبود.
وقتی انترنی من تمام شد، مرحوم دکتر قریب به من گفتند که بیا و دستیار من شو، برای من افتخار بزرگی بود اما به ایشان گفتم که وضع مادی من خوب نیست و دلم میخواست از ابتدای دوران دانشکده ازدواج کنم اما نتوانستم، بدهی هم دارم، هر چه هم به دنبال شغل رفتم پیدا نکردم. ایشان به من گفتند که اگر اینطور است توصیه میکنم شما به آمریکا بروید. تا آن موقع من به فکر آن نبودم. دکتر قریب به من گفتند که آنجا هم درس میخوانی و هم حقوق میدهند و من به توصیه ایشان عمل کردم.
برای ازدواج هم همین مشکلات را داشتم. منتهی آدم باید انتظارات خود را از همسرش کم کند. آن زمان والدین همسرم هم همین ویژگیها را داشتند و افراد تحصیلکرده و متدینی بودند؛ همین قدر که فهمیدند من نماز میخوانم و روزه میگیرم هیچ توقع بیشتری نداشتند. عقد و عروسی ما یک شب شد و هزینه را هم آنها پرداختند و شام هم نبود و شیرینی و میوه بود. همین را من از آنها یاد گرفتم و برای ازدواج اولین دخترم انجام دادم. آن زمان وزیر بودم؛ در خانه کوچکی که در سه راه طالقانی داشتیم عروسی گرفتیم و حتی همسایهها محافظان و راننده من نفهمیدند که اینجا عروسی است. شام هم ندادیم و پول آن را صرف خرید خانه کوچکی برای عروس و داماد کردیم که پول سه دانگ را من و پول سه دانگ را خانواده داماد دادند.
آنچه که مهم است این است که جوانان به لطف خدا امیدوار باشند نه به من وزیر و وکیل و ... . باید سرگذشت این نظام را مرور کنیم تا متوجه شویم خداوند چطور این نظام را نگه داشته است در حالی که به غیر از حافظ اسد همه با ما دشمن بودند. ما به دلیل اعتقاداتمان دشمن زیاد داریم ولی خداوند اینجا را حفظ کرده است.
اکنون مهاجرت زیاد شده و ریشه آن بیشتر مادی است. مهاجرت یک سراب است؛ من سالها آنجا زندگی کردهام. اگر کسی به مسائل اعتقادی معتقد باشد بچههایش در خارج طور دیگری تربیت میشوند؛ متفاوت از آنچه که فکر میکند. آنجا تحولات تدریجی را شاهد خواهند بود و شرایط به شکلی پیش میرود که برایشان زندگی نامفهوم میشود. من دلم میسوزد وقتی میبینم افراد مهاجرت میکنند؛ هم برای خودشان و هم برای کشور. برای اینکه کشور میلیاردها تومان هزینه کرده و به امید آن بوده که این افراد به مردم رسیدگی کنند، اما ما به راحتی این افراد را از دست میدهیم؛ البته خودمان هم بیاحتیاط هستیم به آنها بد و بیراهی که لازم نیست میگوییم و محدودیت تعرفه و ... قرار میدهیم. من به عدالت اجتماعی و عدالت در سلامت معتقد هستم و در فرهنگستان بر این موضوع کار میکنیم اما راهش این نیست که یکدفعه بگویید حقوق همه باید برابر باشد.
ما دوراندیش نیستیم. حساب نمیکنیم و به یکباره طرح را یک نماینده در مجلس مطرح میکند و زود رأی میآورد چون ضد پزشک و ضد گردن کلفتهای این حوزه است؛ در حالی که اکثر پزشکان چنین وضعی ندارند. برخی از پزشکان که سابقه دارند و یا تخلف میکنند درآمد آنچنانی دارند اما اکثریت پزشکان اینطور نیستند و توقع هم ندارند که مورد تهاجم عمومی قرار گیرند.
تولد: بعد از عروسی بهترین اتفاقی که میافتد، تولد فرزند است، اما لازمه تولد فرزند، ازدواج است. دل من برای کسانی که ازدواج نمیکنند میسوزد؛ برای اینکه تمام لذت زندگی در ازدواج است. خدا به من لطف کرده که همسر خیلی خوبی دارم. بنابراین اگر از من میپرسیدید ازدواج میگفتم بهترین نعمت است و تولد هم برکت و شیرینی زندگی است. خداوند از ما میخواهد اول از نفس خودتان شروع کنید. اول اینکه خودمان باید بر روی خودمان از نظر شخصی کار کنیم و دوم اینکه اگر از جامعه ناراضی هستید فرزندان خوبی تربیت کنید تا حداقل سهم خود را به درستی در قبال جامعه انجام دهید.
رشته من کودکان و بعد فوق تخصص نوزادان بود و با مادران باردار ارتباط داشتم. عشق من همین بود که ساعت دو صبح میرفتم تا به یک بچه 600 گرمی رسیدگی کنم و فکر میکردم وقتی به ایران بیایم همین کار را خواهم کرد اما در ایران دیدم نوزادان خیلی طبیعی و سالم ما مثل برگ خزان میریزند.
تولد و ازدواج از مهمترین کارهایی است که نظام باید به آن رسیدگی کند؛ به خصوص اینکه جمعیت ما در حال منفی شدن است و تنها راهکار ازدواج است. اینکه لایحه میگذاریم، راهحل افزایش جمعیت نیست. این همه برای ناباروری هزینه میکنیم اما ازدواج را رها کردهایم. تا ازدواج اتفاق نیفتد بچه به دنیا نمیآید. برخی که ازدواج نمیکنند میتوانند احکام اسلامی را رعایت کنند ولی این همه فسادی که به آن نگاه نمیکنیم و سقطی که انجام میشود به دلیل روابط نامشروع و ازدواجهای سفید است. اگر اعتقاد اسلامی و حکومت اسلامی داریم باید کاری کنیم که ازدواج صورت بگیرد و فساد رخ ندهد. اگر چنین نکنیم ما هم مثل آمریکا میشویم که با متلاشی شدن خانواده مواجه است. از سوی دیگر اگر این روند ادامه داشته باشد بچهها همه تک فرزند خواهند بود و هیچ کدام دایی، خاله، عمه و عمو نخواهند داشت. حیف نظام اسلامی، رهبران انقلاب و مردم ماست. شأن اینها بسیار بیشتر است و بسیاری از کشورها به ما نگاه میکنند و ما را الگو میدانند.
وطن: جایی است که آدم بخواهد یا نخواهد به آن علاقهمندی دارد. دوستان من برخی بیشتر از 15 سال بود که از ایران دور بودند و اتفاقاً در جمع بزرگی که داشتیم کسی که در مورد بازگشت به ایران حرف نمیزد من بودم چون زمان شاه بود و امیدی به ایران نداشتم با اینکه در تظاهرات شرکت کرده بودم و زندان سیاسی هم رفته بودم اما میدیدم اسلامی در ایران نبود که به خاطر آن بازگردم. بعد از هر نماز بلااستثنا دعا میکردم که خدایا من را در خدمت اسلام و مسلمین بگذار اما نمیدانستم کجا را میگویم. ولی همان آدمهایی که اکثراً اعتقادات مذهبی چندانی نداشتند مدام در مورد ایران صحبت میکردند. آنها وطن را در این وطن نمیدیدند و وطنی میخواستند که عین آمریکا باشد ولی منی که اصلاً در مورد بازگشت به ایران فکر نمیکردم، به محض اینکه انقلاب پیروز شد به کشور بازگشتم. وطن برای همه ارزشمند است اما برخی کفران نعمت میکنند.
مردم ایران: بهترینها هستند. اگر به خودم نگاه کنم اینطور نیست اما اکثریت مردم ایران بهترین هستند. ببینید چه قدر فشار اقتصادی و عوارض آن به مردم وارد میشود؛ خانوادههایی هستند که با این شرایط نمیدانم حتی نان پیدا میکنند بخورند یا نه. وقتی همسرم برای خرید میرود یا خودم قبلاً میرفتم میدیدم با این پول نمیتوانم خرید کنم وای به حال کسی که پولی که من همراه دارم، در واقع یک ماه حقوق او است.
علیرغم اینها مردم پای اعتقاداتشان ایستادهاند. راهپیماییها را ببینید. درست است که دشمنان میگویند کیک و ساندیس در راهپیماییها میدهند اما خودمان میدانیم که از این خبرها نیست و غیر از راه رفتن و خسته شدن چیزی در راهپیماییها وجود ندارد. مردم پای نظام ایستادهاند و این آدمها خیلی ارزش دارند. اما متأسفانه آنطور که باید و شاید به آنها رسیدگی نکردهایم. بزرگترین سرمایه ما اعتقادات مذهبی ما و مردمی است که به این اعتقادات باور دارند.
صلح: مطلوب ولی نایاب است. تضادهای سیاسی که بیشتر هم اعتقادی است صلح را خدشهدار میکند. مردم ایران در زمان شاه، همان مردم بعد از انقلاب بودند، مردم آفریقا و ... هم همینطور؛ اما تا وقتی ثروت آنها چپاول میشد مشکلی نبود. زمانی در ایران صلح بود که شاه در ایران هر چه آمریکا میگفت را انجام میداد ولی وقتی میگوییم اختیار مال خودمان را میخواهیم داشته باشیم مشکل ایجاد میشود. آنها فکر میکنند دنیا را اداره میکنند و صاحب دنیا هستند با چنین اعتقاداتی که دارند نمیتوان گفت که صلح همیشه باشد و ما تا جایی که میتوانیم دفاعمان را تا حد بازدارندگی نگه میداریم. اما مهمتر از همه مردم هستند. یعنی ما این مردم را مفت و مسلم نگه داشتهایم یعنی خودشان، خودشان را نگه داشتهاند و باید بر روی اعتقاد و فرهنگ مردم بیشتر کار کنیم. همه چیز به مسائل اعتقادی و فرهنگی باز میگردد.
مرگ: نزدیک آن هستم. آنطور که میدانیم غیر از این دنیا، دنیای دیگری است، تنها چیزی که انسان را میترساند این است که آدم به جهنم برود وگرنه اگر کارهای خوبی کرده باشد و بیشتر به بهشت امیدوار باشد مرگ چیز بدی نیست. انسان به حدی درگیر زندگی و خانواده میشود که اعتقادات دینی قوی و تقوا حاصل نمیشود و موجب میشود که فرد در آن دنیا لنگ بزند اما خداوند رحمان و رحیم است و ما به کرم خدا امیدواریم.
اگر به معنای همین نمازی که میخوانیم و با خدا صحبت میکنیم دقت کنیم، متوجه عظمت خداوند میشویم. آنطور که انسان از قرآن میفهمد و دانشمندان فضا نیز میگویند جهان در حال گسترش است و این جهانی که ما تازه آسمان اولش را میبینیم، دارای میلیاردها کهکشان که میلیاردها سال نوری با ما فاصله دارند است. جهان با این عظمت، کره زمین به این بزرگی و من یک فرد در این کره چه به حساب میآیم. ولی خداوند با آن عظمت به همه ما بشری که با او نیایش میکنیم توجه میکند و دعایمان را مستجاب میکند؛ باید دقت کرد که خداوند چقدر عظیم است و ما چقدر حقیر هستیم.
وقتی به معنای نمازم دقت میکنم از خداوند خجالت میکشم که با همه آن عظمت علیرغم همه ضعفهایم به من عنایت دارد و حتی به کفار هم عنایت دارد و دوست دارد آنها را هم هدایت کند و این تقصیر ماست که هدایت نمیشویم.
گفتوگو از زهرا ایرجی
انتهای پیام