به گزارش ایکنا از قم، متن پیام تصویری سیدحسن نصرالله به مراسم بزرگداشت شهید هادی نصرالله که شامگاه دوشنبه، هشتم مهرماه در مجتمع امام خمینی(ره) گلزار شهدا برگزار شد، به شرح زیر است:
شهید هادی نصرالله از کودکی آرام و مانند اسمش هادی بود؛ شهید هادی از کودکی همیشه اصرار داشت با دیگران به مهربانی رفتار کند و به کسی آسیب نرساند و کسی را اذیت نکند. شهید هادی از همان ابتدا حد و مرز خودش در رابطه با دیگران را مشخص کرده بود، و با آرامش و انرژی مثبت خود همیشه به دیگران احترام میگذاشت.
پیوستن هادی به مقاومت تصمیم شخص خودش بود و این راه را با کمال میل و آگاهی انتخاب کرد، یک پسربچه 15 ساله میتوانست زندگی خیلی معمولی داشته باشد و ما مانع زندگی معمولی وی نبودیم و چیزی کم نداشت.
ایشان بهترین لحظات جوانیش از پانزده تا هجده سالگی را در مقاومت و در اردوگاهها و پایگاههای نظامی و خطوط مقدم سپری کرد؛ به طوری که میتوان گفت، از ابتدا مشخص بود که مقاومت در دل و عقل او جوانه زده بود، پیگیر امور جبهه و آمار شهدا و عملیات نظامی بود و گاهی از من راجع به جزئیات این موضوع میپرسید.
شهید هادی هیچ گاه به دنیا وابسته نشد و دل او در یک دنیای دیگر بود و این موضوع برای من و امثال من درس عبرت بود؛ پیش از شهادت شهید هادی احساس از دست دادن فرزندی یا عزیزی را درک میکردم، احساس مادر شهید و پدر شهید را درک میکردم اما حس و درک موضوع نظری بود، وقتی هادی شهید شد این احساس عملی و واقعیتر شد.
وقتی هادی از من پرسید که میخواهد به جبهه برود اصلاً ممانعتی نکردم؛ من و مادرش هیچ ممانعتی از حضور او در نبرد نداشتیم زیرا چون این خواسته خودش بود؛ به همین دلیل لذا بعد از شهادت و در نخستین سخنرانی گفتم که این تصمیم شخص خودش بود تا به جامعه ما و دوستداران مقاومت، دوست و دشمن نشان دهیم که فرزندان و جوانان ما بااراده خودشان به جبهه میروند.
هیچ گاه به هادی به چشم جوانی فراتر از جوانهای دیگر نگاه نکردم و او هم مثل همه جوانان مقاومت بود؛ او شخصیت واقعی خود را مخفی میکرد و وقتی به اردوگاه آموزشی میرفت که در آنجا 50 یا 100 نفر حضور داشتند هویت خودش را فاش نمیکرد که پسر فلانی است.
هرگز حد و مرز و بایدها و نبایدها را به هادی تحمیل نمیکردم؛ زمانی که هادی رزمنده شد دیگر کاملاً تابع دستورات فرماندهان مقاومت شد و اصلاً خبر نداشتم که کجا میرود و از کجا برمیگردد و در کدام سنگر و جبهه حضور دارد و در کدام عملیات شرکت میکند و هیچگاه سؤال و دخالت نمیکردم جز آخرین بار که همان موقع قبل از رفتن به عملیات آخر پس از نماز صبح با من سلام و خداحافظی کرد و مشخص بود که این خداحافظی آخر است.
هادی معمولاً سلام میکرد و با آرامش میرفت، اما آن روز با من خداحافظی و وداع کرد و من هم گفتم موفق باشی، شهادت هادی مانند شهادت هر رزمندهای از رزمندگان مقاومت است، هادی به مقاومت ملحق و شهید شد. حتی پس از این همه سال پس از شهادت سیدهادی از یک طرف برای ما یک تسلای خاطر بود و از سوی دیگر جوانان را تشویق کرده و صداقت و مقاومت را بالا برد.
شهادت هادی برای حزبالله و فرماندهانش و نه فقط برای من، صداقت را به ارمغان آورد و لذا روز شهادتش اصرار داشتم که سخنرانی کنم، همانگونه که هر خانوادهای شهیدی را از دست میدهد به یاد همه شهدا میافتد و بسیاری از آنها به یاد شهید هادی میافتند، ما هم در خانه هر زمانی رزمندهای شهید میشد به یاد شهیدمان میافتادیم.
با نگاهی که هادی به مقاومت و جهاد داشت، لیاقت رسیدن به مقام شهادت را داشت، شهید هادی اصرار داشت راه مقاومت را ادامه بدهد، این موضوع نویدبخش و درخشان بود، زمانی که خبر شهادت هادی را شنیدم این باور را داشتم که شهید هادی هرچند کم سن و سال و جوان بود اما لیاقت این شهادت را دارد.
راه مقاومت و کاروان شهدا ادامه دارد، شهدا هنوز زنده هستند و در هر خانه و در همه جا حضور دارند، بعد از شهادت هادی متوجه شدم که نام نظامی پسرم ابوحسن است، قبل از شهادتش نمیدانستم که این نام را برای خود انتخاب کرده و انتخاب این نام نشانه محبت و ارادت خاص شهید به پدرش بود.
انتهای پیام