داستان‌های دفاع مقدس در «گودال اسماعیل»
کد خبر: 3857779
تاریخ انتشار : ۲۸ آبان ۱۳۹۸ - ۰۸:۲۹

داستان‌های دفاع مقدس در «گودال اسماعیل»

گروه فرهنگی ــ «گودال اسماعیل» عنوان کتابی است که داستان‌هایی از دفاع مقدس در آن ذکر شده است.

بیان داستان‌هایی از دفاع مقدس در کتاب «گودال اسماعیل»به گزارش ایکنا از لرستان، «گودال اسماعیل» عنوان کتابی است که توسط روح‌الله سلیمانی گردآوری شده و آبان‌ماه امسال در انتشارات ستارگان آسمان شهر خرم‎آباد در 144 صفحه منتشر شده است. در این کتاب داستان‌هایی در رابطه‌ با دوران دفاع مقدس و جنگ تحمیلی با عناوینی هم‌چون گودال اسماعیل، به گمونم این‌جا آخرته، زائر، قرار ملاقات، سالگرد ازدواج، عزراییل در سنگر بغلی، آن هشت نفر، سرباز امام، دو بال مینیاتوری، ویروس، کوچ، امن‌ترین جای دنیا و کبوترهای سنگر منتشر شده است.

در یکی‌ از داستان‌های این کتاب با عنوان «به گمونم این‌جا آخرته» آمده است: «ننم همیشه می‎گفت: عبدُل سرت به کار خودت باشه، گول هیکلت رو نخور، به فکر خودت نیستی به فکر من باش. طفلک هربار سر و بال خونی می‌رفتم خونه، اون‌قدر به سر و صورتش می‌زد که از حال بره، بعد خودش و بختش رو نفرین می‎کرد و می‌گفت: نخواستم عبدل، نخواستم پول تو رو، داغ بوآت کم نبود؟! به مولا دیگه نمی‎تونم، برم کلفتی این و اون بهتر از اینه منتظر بمونم یه روز لشت رو برام بیارن دم خونه!.

در ادامه این داستان شخصیت اصلی داستان یعنی عبدل به توصیف جبهه برای دوستش سمیر می‎پردازد که در بخشی از آن آمده است: «اگه بقیه افتخارشون اینه که پسراشون رفتن جبهه ننه بیچاره من، به چی من بباله؟! بگه پسر قاتلم رفته جنگ که جونش در نره؟ اگه سالم برگردم یه قاتلم، اگه لشم رو ببرن خونه باز همون قاتلم. حالا اینا به‌کنار، اونجا یه بار می‌مردم، این‌جا تا حالا بیشتر از هزار بار مردم و زنده شدم، نمی‌فهمی افتادن نارنجک تو سنگرت اونم پیش پات، پرواز یه طیاره به فاصله کم بالا سرت یا خطر شیمیایی شدن یعنی چه؟!

این‌جا آخرای شب هر کی سرش به کار خودشه، یکی می‎نویسه، یکی نماز می‎خونه، یکی کفش‌هاش رو واکس می‎زنه، من هم تفنگم رو برق میندازم و چشمم به گلدونمه، مثل لِنجم که هر وقت می‎خواستیم فرداش به دریا بزنیم، شب قبلش روغن و سنباده می‎کشیدیم.

مردای این‌جا خیلی فرق دارن با بقیه، اصلاً نمی‌شه فکر کرد که از جنس اونایی باشن که تو شهر سگ‌دو می‎زنن واسه یه لقمه نون یا از جنس اونایی باشن که جز پول درآوردن و خوش بودن فکری ندارن یا از جنس ماهیگیرای ولایت خودمون، می‎دونی چیه سمیر، نمی‌شه غم و شادی رو تو چهره‌هاشون تشخیص داد. منظورم اینه، شادی و غمشون مثل شادی و غم تو چهره‌های ماها نیست که غروب به غروب با لنجای پُرماهی یا بی‌ماهی به ساحل برمی‎گشتیم، یه چیزی دیگه تو چهره‌شونه که نمی‎دونم چی بهش بگم، آرامش، صبوری، بی‌خیالی، اصلاً چیزی نگم بهتره، خودت حتماً یه چیزی واسش پیدا می‎کردی».

انتهای پیام
captcha