ماجرای رویایی که سفیر مسیحی دید + فیلم
کد خبر: 4073480
تاریخ انتشار : ۱۱ مرداد ۱۴۰۱ - ۰۸:۲۷
اصحاب الحسین(ع) / 4 

ماجرای رویایی که سفیر مسیحی دید + فیلم

سفیر مسیحی گفت شگفتا که شما فرزند پیغمبر خودتان را کشتید. من بیست و دو نسل با حضرت مسیح فاصله دارم و مردم به من احترام می‌‌‌گذارند و دست و پیشانی من را می‌بوسند چون به نسل حضرت مسیح می‌رسم اما شما چگونه فرزند پیغمبر خود را کشتید؟

محمدرضا سنگری، نویسنده و عاشوراپژوه، در سلسله مباحثی که در ۱۲ قسمت، به مناسبت ایام محرم در خبرگزاری ایکنا، تولید شده به بیان نکاتی درباره اصحاب و یاران کمتر شناخته شده حضرت امام حسین(ع) پرداخته است که بخش چهارم آن در ادامه می‌آید:
 
 
تعدادی دیگر از شهدای نهضت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) را می‌توان شهدایی دانست که در میدان کربلا و نه در جنگ بلکه در حمله به خیمه‌ها به شهادت رسیدند که از جمله آنها دو دختر از حضرت امام حسن مجتبی(ع) به نام‌های ام‌الحسن و ام‌الحسین هستند که زیرپای اسب‌ها به شهادت رسیدند. حتی شهدایی داریم که شش ماه بعد از کربلا به شهادت رسیدند و از جمله آنها شخصی به نام موقع بن ثمامه اسدی است که زخمی شده و او را از میدان بیرون می‌برند و در کوفه پنهان می‌کنند، عبیدالله بن زیاد متوجه می‌شود و قصد قتل وی می‌کند که خویشاوندان او وساطت می‌کنند و او را تبعید می‌کنند و شش ماه در تبعید زندگی می‌کند و بعد از این مدت بر اثر زخم‌های فراوانی که روی بدنش دارد به شهادت می‌رسد.
 
یکی دیگر از یاران حضرت اباعبدالله(ع) یکسال بعد از کربلا به شهادت رسیده که اسم او سوّار بن منعم است و امام زمان(عج) هم به او سلام می‌دهد و می‌گوید سلام بر آن مجروح اسیر شده. یکسال او را به عمان تبعید کردند و او به زخم‌های خود نگاه می‌کرد و با زخم‌های خود عشق‌بازی می‌کرد و می‌گفت؛ این زخم‌ها پیش چشم مولایم حسین(ع) بر بدن من شکفته شده‌اند. سرانجام وی در حالی‌که در زنجیر و اسارت بود در عمان به شهادت می‌رسد.
 
شهدای دیگری در ادامه راه هم داریم. مثلاً وقتی‌که در کوفه اسرا را وارد می‌کنند عبیدالله بن زیاد برای اینکه قدرت خود را به رخ مردم بکشد دستور می‌دهد که مردم در مسجد جمع شوند و بعد بر منبر می‌رود و خطبه‌ای می‌خواند. مضمون خطبه این است که خدا را سپاس که دشمن ما کشته شد و توهین‌هایی هم به حضرت اباعبدالله و امیرالمؤمنین(ع) می‌کند و می‌گوید او دروغگوی فرزند دروغگو است، در این موقعیت شخصی به نام عبدالله بن عفیف ازدی برمی‌خیزد. این شخص از دو چشم نابیناست و یک چشم خود را در جنگ جمل و یک چشم را در صفین از دست داده است و به تعبیری که خودش داشته می‌گوید دیگر از شهادت ناامید شده‌ام اما او در آن مجلس از جای خود بلند شد و فریاد کشید و گفت کذاب و دروغگو تو و پدرت هستید و آن کسی که تو را بر این مردم گمارده است. 
 
عبیدالله بن زیاد دستور داد که او را دستگیر کنند اما قبیله‌اش به دور او حلقه زدند و از مسجد بیرون و به منزل بردند لذا به خانه وی حمله کردند و دخترش با اینکه او نابینا بود شمشیر به دستش داد و پدرش را در جنگ راهنمایی می‌کرد و سرانجام پس از مدتی جنگیدن ناتوان شد و دستگیرش کردند و نزد عبیدالله بن زیاد آوردند و عبیدالله او را سرزنش کرد اما جواب عبیدالله را داد لذا دستور داد که او را گردن بزنند و او گفت که من روزی آرزو داشتم که به دست پلیدترین انسان به شهادت برسم و خدا را شکر که دعای من مستجاب شد.
 
بعدها در مجلس یزید هم کسانی داریم که اعتراض می‌کنند و از جمله سفیر مسیحی است که از روم آمده و اعتراض می‌کند که این سر کیست؟ یزید جوابی نداد. اما سفیر می‌گوید اگر من برگردم از من گزارش خواهند خواست لذا اگر بگویم چنین صحنه‌ای را دیدم که سری را در تشت قرار داده و پیش خلیفه گذاشته بودند از من خواهند پرسید آن سر چه کسی بوده است؟ یزید گفت این سر حسین پسر فاطمه است. سفیر گفت فاطمه دختر پیامبر؟ شگفتا که شما فرزند پیغمبر خودتان را کشتید. من بیست و دو نسل با حضرت مسیح فاصله دارم و مردم به من احترام می‌‌‌گذارند و پیش پای من که قرار می‌گیرند و به سبب اینکه به نسل حضرت مسیح می‌رسم دست و پیشانی من را می‌بوسند اما شما چگونه فرزند پیغمبر خود را کشتید؟ لذا یزید دستور داد او را بیرون ببرند و قبل از اینکه گزارش دهد او را به قتل برسانند.
سفیر مسیحی گفت دیشب در رؤیای خودم دیدم که خدمت پیامبر شما رسیدم و اکنون می‌فهمم که تعبیر خواب دیشب من چیست؟ 
 
انتهای پیام
captcha