روایتی از دلدادگی + فیلم
کد خبر: 4115087
تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱۴۰۱ - ۰۸:۵۸
به مناسبت سالروز شهدای جهاددانشگاهی

روایتی از دلدادگی + فیلم

سالگرد شهادت ۲۲ تن از دانشجویان دانشگاه تبریز بر اثر یورش وحشیانه رژیم بعثی به دانشکده فنی دانشگاه تبریز است. دانشجویانی که از درس و امتحان و موقعیت اجتماعی خود زده بودند تا بتوانند حداقل کاری را که از دستشان بر می‌آمد انجام دهند و با استفاده از تخصص‌های فنی و علمی خود نیاز جبهه را برطرف سازند. شهیدانی که برای همیشه تاریخ نامشان بر تارک تاریخ دانشگاه خواهد درخشید. مدیریت کارگاه فنی دانشگاه تبریز در آن دوران برعهده جهاددانشگاهی آذربایجان‌شرقی بود.

شهدای 27 دی دانشکده فنی دانشگاه تبریز

۲۷ دی‌ سال ۱۳۶۵، ساعت از ۲۲:۲۰ می‌گذشت که ناگاه صدای مهیب بمب‌افکن‌ها به گوش رسید و قلب‌ و جان تبریزی‌ها ملتهب شد؛ آسمان دانشگاه تبریز به تلالو درآمد و واقعه‌ای بسیار جانسوز رخ داد. آری، خبرها کم کم رسید و اشک از دیدگان مردم جاری شد و ۲۲ کبوتر عاشق در دانشکده فنی پر کشیدند.

آن روز در تاریخ ایران اسلامی ماندگار شد و تصویر شهدای 27 دی نیز به عنوان سند افتخار دانشگاهیان در دفاع از کیان نظام اسلامی در حافظه تاریخ ثبت شد تا امروز بعد از گذشت 36 سال از آن حادثه جانسوز از قشر دانشگاهی و فداکاری‌هایش سخن بگوییم. شهدایی که خونشان نه برای منافع خود که برای دفاع از وطن، دفاع از انقلاب و دفاع از مردم ایران، جاری شد و ریشه‌های علم و دانش را با ایثار، فداکاری و زمان‎شناسی عجین کند.


بیشتر بخوانید:

پیش از این واقعه، دانشجویان داوطلب و آموزش دیده در ساعات غیردرسی برای تولید مهمات جنگی در این کارگاه تا نیمه شب فعالیت می‌کردند تا نیازهای رزمندگان در آن‌سوی جبهه‌ها تامین شود که حمله ناجوانمردانه رژیم بعثی با حمایت مستکبران جهانی، آنان را به خاک و خون می‌کشد.

از شهید رضوانجو که در حالت سجده به سوی پرودگار خویش رهسپار شد و رزمنده‌ای که بعد از حضور در خط مقدم جبهه و اصابت ترکش به سر از سردخانه نجات یافته بود تا در این کارگاه به فیض شهادت نائل آید و یا شهید بیاضعلی اسدی که در حسرت به آغوش کشیدن فرزند تازه متولد شده‌اش، جامه شهادت بر تن می‌کند و شهید محمودی نیا، دانشجوی فیزیک کاربردی که با قلم زیبای خود گهگاهی شعر می‌سرود و با خدایش اینگونه نیایش می‌کرد: «...خدایا، به هر صدا خواندمت نپذیرفتی به جز صدای گریه و به هر دیده به دیدنت آمدم نپذیرفتی به جز دیده دل و به هر شوق به سویت آمدم نپذیرفتی به جز شوق معشوق، به هر در زدم نگوشدی جز در ایثار، به هر فکر امدم نپذیرفتی به جز فکر حقیقت، به هر وسیله آمدم نپذیرفتی به جز وسیله‌ی تقوی، به هر پیشکش آمدم نپذیرفتی به جز پیشکش خون و به هز زبان خواندمت نپذیرفتی به جز زبان دعا…».

این‌ها همه قصه‌های جانسوز اما پرافتخار جوانان و دانشگاهیان این سرزمین است، آنانی که نخوردند، نخفتند و نبردند، بلکه جان و جهانشان را دادند تا ایران، ایران بماند.

سیدجمال‌الدین شکوری که در سال ۱۳۶۰ معاونت کارگاه فنی دانشگاه تبریز را برعهده داشت در گفت‌وگو با ایکنا از آذربایجان‌شرقی، با اشاره به جریانات ۲۷ دی‌، سال ۱۳۶۵ دانشگاه تبریز، اظهار کرد: زمانی که صنایع خودکفایی سپاه هنوز هیچ بساطی نداشت و فشار تحریم اقتصادی و تسلیحاتی دشمن بر ایران افزایش یافته بود، مسئولان فداکار صنایع خودکفایی سپاه پاسداران کمک بسیاری در این زمینه انجام دادند.

وی ادامه داد: در آن موقع که حتی نمی‌توانستیم سیم خاردار بخریم، ساخت اولین خمپاره در دانشگاه تبریز آغاز شد و شروع به ساخت تسلیحات کردیم.

شکوری با اشاره به ورود جهاددانشگاهی به ساخت تسلیحات نظامی، گفت: با توجه به اینکه اطلاعات خوبی در زمینه‌ ساخت تسلیحات نداشتیم، از ظرفیت جهاددانشگاهی استفاده کردیم، آموزش‌های لازم نیز برای استفاده از تسلیحات انجام شد.

وی با بیان اینکه در ابتدای کار به حضرت ولیعصر(عج) توسل کردیم، ادامه داد: فرد جانبازی به نام رضاپور که دو پای خود را از دست داده بود، اصرار داشت در کارگاه کار کند، این جانباز در ۱۲ عملیات جنگی شرکت کرده بود و روزی ۴۰ بار خمپاره می‌زد و این امر واقعاً معجزه بود، زمانی که خمپاره‌ها را با دست می‌ساختیم، آن‌ها را مزین به نام سیدالشهدا کرده و به جبهه ارسال می‌کردیم.

این جانباز بمباران ۲۷ دی دانشگاه تبریز بیان کرد: هر روز تهدیدات فراوانی مبنی بر این‌که صدام شما را بمباران خواهد کرد، دریافت می‌کردیم ولی همه‌ بچه‌ها نسبت به این تهدیدها بی‌توجه بودند و هیچ هراسی از مرگ نداشته و حتی برخی از بچه‌ها با غسل شهادت وارد کارگاه می‌شدند.

وی با اشاره به حادثه ۲۷ دی و چند ساعت قبل از بمباران کارگاه فنی، ادامه داد: در روز ۲۷ دی در کارگاه کار می‌کردیم ساعت ۲۰:۳۰ شب، برق‌ها قطع شدند، همه‌ بچه‌ها شروع به خواندن دعای توسل کردند، بعد از مدتی با وصل شدن برق‌ها بچه‌ها شروع به کار کردند.

شکوری بیان کرد: زمانی که هواپیماهای عراقی در آسمان کشور بمباران می‌کردند هیچ گونه دفاعی از سوی ایران در مقابل بمباران وجود نداشت، ضدهوایی‌ها نیز کار نمی‌کرد به همین دلیل هر شب با غسل شهادت در کارگاه حضور می‌یافتیم.

این جانباز ادامه داد: شب حادثه شهید رضوان‌جو به سراغم آمد و گفت، ماشین تراشش کار نمی‌کند، رفتم نگاه کردم و با پا ترمز را به داخل فشار دادم و ماشین تراش را به کار انداختم، دلواپسی خاصی در دلم وجود داشت زمانی که از رضوان‌جو جدا شدم دیگر متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد، در همان حین کلمه‌ شهادت را زیر زبانم جاری کردم.

وی افزود: همه بچه‌ها زخمی و برخی شهید شده بودند، شهید رضوان‌جو نیز به حالت سجده افتاده بود، فقط صدای بچه‌ها را می‌شنیدم که یکی یکی نام اهل بیت(ع) و ذکرهای «السلام علیک یا فاطمه الزهرا، السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین» و شهادتین را زمزمه می‌کردند.

شکوری ادامه داد: زمانی که چشمانم را باز کردم دیدم یکی از دستانم قطع شده و ترکش به چشمانم اصابت کرده است و مرا تازه از اتاق عمل بیمارستان بیرون آورده بودند. از بچه‌ها جویای حال مابقی دوستان شدم، گفتند همگی سالم هستند ولی زمانی که گفتم خوابشان را دیدم، گفتند همه‌ آن‌ها شهید شدند.

وی در ادامه با تقدیر از تلاش‌های جهاددانشگاهی آذربایجان‌شرقی، افزود: جهاددانشگاهی در راستای خوبی حرکت می‌کند اما باید اصلی‌ترین رسالت این نهاد، فرهنگسازی باشد. شهید برای همه ما است و معرفی آن‌ها، تکلیفی بر گردن هر دانشگاهی است و در راستای معرفی آن‌ها نیز باید مثل یک مجموعه حرکت کنیم.

شکوری، با بیان اینکه مشهدالشهدای دانشگاه‌ها، بیانگر تاریخچه‌ای از رشادت‌های دانشجویان و دانشگاهیان این دانشگاه است، ادامه داد: کسانی که آن روزها را ندیده‌اند، آن صداها را نشنیده‌اند و با آن بچه‌ها انس نداشته‌اند، نمی‌دانند که چه روزهایی را ما سپری کردیم. شاید برای نسل جدید بیان خاطرات آن روزها مثل داستان باشد در حالی که تمامی آن‌ها عین حقیقت است.

یحیی خلیلی یکی از بازماندگان فاجعه ۲۷ دی کارگاه دانشکده فنی دانشگاه تبریز در گفت‌وگو با ایکنا از آذربایجان‌شرقی، با اشاره به حال و هوای معنوی حاکم در بین دانشجویان آن دوران، اظهار کرد: من جزو کسانی بودم که قبل از ورود به دانشگاه، سابقه حضور در منطقه و جبهه را داشتم، بعد از ورود به دانشگاه نیز به واسطه جو دانشگاه که با آهنگ‌ها و تبلیغات خاص مسئولان دانشگاه و جهاددانشگاهی به دانشجویان منتقل می‌شد، داوطلب اعزام به جبهه‌های جنگ علیه باطل شدم.

وی افزود: با توجه به اینکه رشته تحصیلی‌ام ساخت و تولید بود، تصمیم بر آن گرفته شد که در دانشکده فنی و در کارگاه فنی مشغول به جهاد شویم تا بر اساس نقشه‌هایی که از سوی صنایع خودکفایی به جهاددانشگاهی ارائه می‌شد، به ساخت مهمات اقدام کنیم.

خلیلی ادامه داد: تقریباً یک هفته قبل از بمباران، در کارگاه مشغول کار بودیم که آژیر خطر به صدا درآمد و ما به علت وجود گاز و کپسول در کارگاه، به سمت بیرون دویدیم که یکی از دوستان به من گفت شنیده است، رادیو عراق اعلام کرده «پایگاه‌های جاسوسی، از پشتیبانی و حمایت همه جانبه دانشجویان دانشگاه تبریز از جبهه‌های جنگ خبر داده‌اند، قصد داریم آنجا را بمباران کنیم» و من با پوزخندی گفتم، ما بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم، همچنان ادامه خواهیم داد...

وی در توصیف فاجعه ۲۷ دی اظهار کرد: آن شب همگی بعد از قرائت دعای توسل، به کارگاه رفتیم، دستگاه‌ها را تازه روشن کرده بودیم که صدای مهیبی به گوش رسید و نور شدید بنفش رنگی به چشم خورد که ناخودآگاه خود را در یک لحظه روی زمین یافتم. صدا مربوط به بمب اولی بود که جلوی دانشکده کشاورزی اصابت کرده بود و نور مربوط به بمب دومی بود که درست به سقف کارگاه اصابت کرد و وقتی که به هوش آمدم دیدم شعله‌های آتش و دود همه جا را فرا گرفته، بوی سوختگی فضا را پر کرده، یکی از پاهایم قطع شده و تنها صدایی که می‌شنیدم، ندای ملکوتی یاحسین بود...

محمد منافی فرتوت یکی دیگر از بازماندگان فاجعه ۲۷ دی کارگاه دانشکده فنی دانشگاه تبریز، در گفت‌وگو با ایکنا از آذربایجان‌شرقی، می‌گوید: دانشجوی نقشه‌برداری بودم، یک روز که در دانشگاه به سمت دانشکده می‌رفتم، آگهی دعوت ستاد پشتیبانی جهاددانشگاهی توجهم را به خود جلب کرد و من که به دلیل گرفتاری‌هایم، دستم از جبهه و جنگ کوتاه بود، فرصت را غنیمت شمرده با اشتیاق تمام به خیل مشتاقان جبهه و جنگ پیوستم.

وی ادامه داد: گروهی که ثبت نام کرده بودند، اگر بخواهم در وصفشان سخن بگویم یقین ره به خطا پیموده‌ام، چرا که نه ما در آن مقام هستیم نه کلمات و قلم را توان آن است، ولی می‌توان به طور نارسا اشاره‌ای کرد، جمعی که در کارگاه حضور داشتند از بهترین و دلسوزترین جوانان جای جای این مرزوبوم بودند، انسان‌های والایی که به واژه‌هایی چون صفا، ایثار و عشق به معبود و درد مردم داشتن، روحی تازه بخشیده بودند.

منافی افزود: آنها یا اکثراً فرزند جبهه و جنگ بودند یا غم جبهه را در دلهای خود داشتند، مثل شهید «کریم وفایی» که تا مرز شهادت پیش رفته بود و در یکی از عملیات‌ها در محاصره تانک‌های دشمن، گلوله به پیشانی ایشان اصابت کرده و به طور معجزه آسایی نجات یافته بود تا در زمان و مکانی دیگر با شمع وجودش روشنگر راه حق و حقیقت باشد، یا مثل شهید رضاپور که در عملیات‌های مختلف حضور داشته و حماسه‌ها آفریده بود و یا مانند شهید «اخترشمار» که بعد از بمباران دو روز در قید حیات بودند و می‌دانستند که شهید خواهند شد، یک نفر پرسیده بود در صورت بهبودی چه کار می‌کنی که ایشان گفته بودند به جبهه می‌روم و یا مانند شهید رضوان‌جو که همیشه داغ جبهه را در دل داشت و می‌گفت چرا من تنها فرزند خانواده‌ام و نمی‌توانم به جبهه بروم.

وی گفت: روز موعود فرا رسید روز عروج عاشقان و تنهایی بازماندگان؛ همزمان با غرش روشن شدن دستگاه‌ها، آمریکا غرید و دگرباره دست آمریکا از آستین صدام به درآمد و جنایتی دیگر مرتکب شد. بمب به سقف کارگاه اصابت کرد، وقتی چشم باز کردم تعادل نداشتم، به زحمت بلندشدم و غافل از عمق فاجعه شروع به صدا زدن هم رزم‌ها کردم که بلندشوید، تمام شد، ولی تنها جوابی که می‌شنیدم زمزمه «یا حسین» عزیزانی بود که هنوز پر نکشیده بودند و درحال عروج بودند، گویی ملائک استقبال کننده صف بسته و سرود یاحسین سر داده بودند؛ چراکه این عزیزان نیز حسین وار شهید شدند.

منافی ادامه داد: دوباره داد زدم بلند شوید، ولی کسی جوابی نداد، آنها راه خود را یافته بودند و هر کس جامانده بود باخته بود و هرکس رفته بود جاویدان گشته بود. چشمم به شهید رضوان‌جو افتاد که دقیقاً به حالت سجده افتاده بود، گویی سجده شکری بود برای معبود در آخرین لحظات، موی سر و کت ایشان آتش گرفته بود به سراغش رفتم و آتش را خاموش کردم و خودم نیز به دلیل ضعف روحی و جسمی همانجا دراز کشیدم که موهای خودم نیز آتش گرفت و من بدلیل آسیب دیدن دست‌هایم به زحمت آتش موهایم را خاموش کردم و در همان حال چشمم به شهید رضاپور افتاد که به حالت درازکش افتاده بود و کفش‌هایش می‌سوخت، هر چقدر تلاش کردم که بلند شوم و کمکش کنم، رمق بلند شدن نداشتم. کم کم زمزمه یاحسین داشت خاموش می‌شد و این عزیزان درمیان استقبال قدسیان پر می‌کشیدند و عروج می‌کردند.

در اين حمله ناجوانمردانه تعداد ۲۲ تن از دانشجویان که ميانگين سنی آنها ۲۲ سال بود به درجه رفيع شهادت نائل آمدند.

اين عاشقان پاكباز، مهندس حاج سجاد (ايرج) خلوتی، محسن محمدی غريبانی، رحمان قفل‌گری، مرتضی زمان‌پور، علی فصيح كجاآبادی، حميدرضا ملكوتی خواه، علی‌رضا رضوان‌جو، عباس ارشدی‌پور، صديار صفری، بياضعلی اسدی‌فرد، سيد محسن جواهری، سعيد اميرخانی، مهدی اميركاظمی، عليرضا كريمی وفايی، حسين شيرين سرندی، مرتضی جابری، فواد الدين محمودی، يعقوب اسماعيل‌زاده، شيرزاد شريفی، هاشم اخترشمار، عادل جعفری نويمی‌پور و حسين رضاپور بودند.

همچنين آقایان جمال شكوری، يحيی خليلی، مجيد خيراللهی، مجيد اسم حسينی، عليرضا دل‌فكار باغبان، رضا انیسی و محمد منافی فرتوت در اين حادثه مجروح شده و به عنوان اسناد زنده این جنایت فجیع، رسالتی دیگر را بر دوش گرفتند تا زبان گویای آن شهدا و افکار و اندیشه‌های نابشان باشند.

یادآور می‌شود، در سال ۱۳۶۵ راه‌اندازی و مدیریت کارگاه فنی برای تولید مهمات جنگی در ساعات غیر درسی بر عهده جهاددانشگاهی واحد آذربایجان‌شرقی بوده است.

روحشان شاد، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.

امرعلی گل محمدی- ایکنای آذربایجان‌شرقی

انتهای پیام
captcha