صلح زمینهساز آرامش، امنیت، نشاط و پویایی جامعه است و راه توسعه را هموار میکند، ولی خشونت و جنگ نه تنها باعث سلب آرامش، امنیت و پویایی از جامعه میشود، بلکه دستاوردهای بشری را از بین میبرد و جامعه را از حرکت حیاتی باز میدارد. در قرآن و سنت پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) نیز صلح بهعنوان یک رکن مهم در زندگی اجتماعی بشر مورد تأکید قرار گرفته است.
خبرنگار ایکنا در اصفهان، به مناسبت روز گفتوگوی تمدنها و روز جهانی صلح، درباره دیدگاه اسلام در خصوص صلح، گفتوگویی با عصمت همتی، عضو هیئت علمی دانشگاه فرهنگیان استان اصفهان، داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید:
ایکنا ـ در اندیشه سیاسی اسلام، صلح چه معنا و مفهومی دارد؟
فکر میکنم مفهوم صلح را باید بدیهی در نظر بگیریم، یعنی فقدان جنگ و منازعه شدید فیزیکی. تقریباً همه اذهان ارزش داوری مثبت برای صلح دارند، چون در سایه صلح است که انسانها میتوانند زندگی کنند و به آرزوهایشان برسند. اصولاً جنگ، حق حیات را سلب میکند و در حقوق بشر امروز، حق حیات بدیهیترین حق انسان محسوب میشود، علاوه بر اینکه در جنگها کسانی صدمه میبینند که آغازکننده جنگ نیستند، یا حتی نقشی در آن ندارند، یا منافعی برای آنها در جنگ متصور نیست. بنابراین، کسانی منافع دارند که تقریباً نمیجنگند و کسانی بهای جنگ را پرداخت میکنند که منافعی به این معنا ندارند. تا انسان عقل دارد و میتواند راه برونرفت از مشکلات را از طریق اندیشه پیدا کند، البته نباید کار به جنگ برسد.
در برخی شعارها که در دنیای امروز رایج است، اینگونه القا میشود که همیشه و در هر حالتی، صلح بر جنگ ترجیح دارد، یا اینکه جنگ در هر حالتی مذمت میشود. با توجه به اینکه پیامبر(ص) بعد از مستقر شدن در مدینه جنگهای متعددی داشت، ممکن است این موضوع مطرح شود که اگر جنگ بهطور مطلق بد بوده و صلح همواره خوب است، علیالقاعده نباید از پیامبری که مبدأ و مروج همه خوبیهاست، شاهد جنگ باشیم. در این خصوص، برخی میگویند این جنگها بر پیامبر(ص) تحمیل شد و اینطور نبود که ایشان ابتدائاً برای گسترش مبانی فکری و عقاید خود دست به سلاح برده باشد. پیامبر(ص) 13 سال در مکه بود و اجازه برخورد مسلحانه را به پیروان خود نداد و هجرت اول (از مکه به حبشه) و دوم برای مسلمانان اتفاق افتاد.
در دوران استقرار در مدینه نیز بسیاری از جنگها بر پیامبر(ص) تحمیل شد، مثلاً قریش اموال مسلمانان را مصادره میکرد، آنها را مورد شکنجه قرار میداد و خانههایشان را ویران میکرد و وقتی پیامبر(ص) در مدینه قدرت گرفت، این پیام را به سران قریش داد که آزار و اذیت شما باید به پایان برسد و کسانی را بر سر راه کاروانهای آنها گماشت. اینجا بود که اولین برخورد رخ داد و قریش به تلافی آن جنگ بدر را تدارک دید. پیامبر(ص) نیز علیالقاعده نمیتوانست با آنها مقابله نکند، این مقابله شکل گرفت و شکست قریش در جنگ بدر، به بهانهای برای تلافی تبدیل شد و جنگ احد پیش آمد و بر پیامبر(ص) تحمیل شد. در جنگ احزاب نیز قبایل عرب با تحریک قریش برای ریشهکن کردن اسلام مدینه را محاصره کردند و در واقع، تمام جنگهای پیامبر(ص)، دفاع بود، مضاف بر اینکه این جنگها با هدف قلعوقمع ریشه کفر دنبال میشد، تا راه باز شود، برای اینکه انسانها بتوانند فکر کنند، راه درست و غلط را تشخیص دهند و از ترس سران کفر مجبور به کفر ورزیدن نباشند.
علامه طباطبایی(ره) میفرماید: «جنگهای پیامبر(ص) برای این بود که موانع ایمان را از سر راه مردم بردارد»، نه برای اینکه انسانها را به اجبار مؤمن کند، چون معنای «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ...» این است که ایمان امری قلبی بوده و قابل اکراه نیست و نمیتوان کسی را مجبور به ایمان کرد. با این نگاه میتوان گفت، در سیره پیامبر(ص)، صلح ارجح بوده و جنگها به شکل تحمیلی برای ایشان اتفاق افتاد، بنابراین در سیره پیامبر(ص)، جنگیدن به معنای متعارف آن که منافعی را با زدوخورد فیزیکی بهدست آورد، یا اصولی را از این طریق به سامان برساند، وجود نداشت.
در بعضی مواقع، چارهای از جنگ نیست و نمیتوان همه جنگها را مطلقاً مذموم دانست. در تفکر سیاسی اسلام، جنگ اولی نیست و نمیتوان گفت اسلام برای رسیدن به اهداف خود ابزاری به نام جنگ را موجه دانسته، بلکه فکر و اندیشه، اقناع ذهنی، گفتوگو و استدلال را مقدم کرده و اینها پایههای اصلی دعوت اسلام است، ولی در عین حال در مواردی که چارهای وجود ندارد و موانع جز از راه جنگ برداشته نمیشود، جهاد و جنگ را با شرایطی جایز دانسته است. اینگونه نیست که اسلام اعلام کرده باشد برای ایمان آوردن انسانها و با نیت قرب الهی مجاز به جنگیدن و تجاوز کردن هستید. فاجعهای که اکنون با عنوان گروههای جهادی در تفکر وهابیت وجود دارد، مبنی بر اینکه با سلاح به هر جایی که بخواهیم، وارد میشویم و با نیت قرب الهی جواز کشتار، تجاوز، سوزاندن، ارعاب و سر بریدن به ما داده شده، غلطترین و خطرناکترین تفسیر از جهاد اسلامی است و متفکران عالم جهان اسلام در برابر این تفکر موضعگیری و آن را محکوم کردهاند و در میان این گروهها، مجتهد تعلیمدیده در مکاتب دینی قوی نمیبینیم.
طبق تفکر اسلامی، باید از حق دفاع کرد و آن را گسترش داد، از طریق «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ...؛ با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به شيوهاى كه نيكوتر است، مجادله نماى.» اگر مبنای دعوت دینی اینها باشد، به معنای صلح و دوری از برخورد خشونتآمیز است، یعنی بهدست آوردن منافع دینی مستلزم برخورد خشونتآمیز و جنگ نیست. اگر در اسلام جهاد وجود دارد، مربوط به مواردی است که برای برداشتن مانع راه دیگری وجود ندارد و جنگ تحمیل میشود.
در همه جنگها و جهادها، پیامبر(ص) از گفتوگو نیز استفاده میکرد. ایشان در سال ششم هجرت برای بهجا آوردن اعمال حج عازم مکه شدند، ولی قریش از ورود پیامبر(ص) جلوگیری کردند و آنجا بود که صلح حدیبیه امضا شد. از نظر برخی از مسلمانان، پیامبر(ص) در صلح حدیبیه امتیاز زیادی برای طرف مقابل قائل شد، البته اینطور نبود و گذشت زمان نیز نشان داد که در نهایت همه چیز به نفع اسلام تمام شد. به هر حال، تاریخ نشان میدهد که با صلح حدیبیه، 10 سال ترک مخاصمه اتفاق افتاد و چون قریش خلاف این معاهده عمل کرد، پیامبر(ص) لشکری برای فتح مکه فرستاد و همانطور که میدانید، فتح مکه نیز بدون خونریزی بود. حضرت محمد(ص) پیامبر رحمت بود، ولی ما در دنیای امروز چهرهای از اسلام ترسیم میکنیم که خود پیامبر(ص) نیز از این چهره ناراحت است.
امام حسین(ع) نیز در کربلا چندین بار با طرف مقابل اعم از فرماندهان و سربازان به گفتوگو نشست، ولی آنها به امام اعلام کردند یا باید بیعت کنی، یا اینکه کشته شوی، که امام فرمود: «من اهل ذلت نیستم و ذلت از ما دور است». ممکن است کسی بگوید امام حسین(ع) جنگطلبی کرد، در صورتی که ایشان با روشنگری و حقگرایی همه راههایی را که میتوانست مانع جنگ شود، امتحان کرد، ولی بیعت به معنای پذیرفتن ذلت و دست کشیدن از حق بود و حسین بن علی(ع) چنین چیزی را جایز نمیدانست و هیچ مؤمنی نیز نباید جایز بداند.
تا جایی که بتوان با شیوههایی غیر از جنگ از حق دفاع کرد، قطعاً این شیوهها اولی است، ولی وقتی چاره دیگری وجود ندارد، در مسیحیت گفته میشود هیچ گاه چنین وضعیتی پیش نمیآید و هر شرطی را باید پذیرفت، که البته این تفسیر انحرافی از مسیحیت است، ولی اسلام میگوید اگر چیزی را که از آن دفاع میکنید، حق است، میتوانید برای آن جانتان را فدا کنید و این همان شهادت است، ولی اینکه کسی ابتدائاً اقدام به جنگ کند، عمل دینی محسوب نمیشود.
ایکنا ـ اشاره کردید که در سیره پیامبر(ص)، جنگ ابتدایی وجود نداشت و همه جنگها مبتنی بر دفاع از کیان جامعه اسلامی بود و حتی در این جنگها، گفتوگو نیز جریان داشت. همینطور به سیره امام حسین(ع) در کربلا اشاره کردید که بارها با سپاه مقابل به گفتوگو پرداخت. با این وجود، چرا برخی نگاههای منفی به مقوله گفتوگو و تعامل دارند و جریانهایی که از این ایده دفاع میکنند، به پذیرفتن ضعف و ذلت متهم میشوند و وقتی بحث گفتوگو و تعامل پیش میآید، دو دستگی ایجاد میشود؟
آنچه در جامعه ما در این خصوص اتفاق میافتد، این است که جریانهای مختلف برای منافع خودشان این دیدگاهها را مطرح میکنند و پشتوانه فکری اساسی وجود ندارد. همان جریانی که دیروز فریاد میزد هر نوع گفتوگویی با دنیا موجب کفر و ذلت و عقبنشینی است، اگر موقعیت سیاسیاش عوض شود و دولت موردنظرش روی کار بیاید، از عقلانیت و خرد جمعی و گفتوگو با جهان متمدن دم میزند. متأسفانه در جامعه ما، این دیدگاهها ابزاری برای کسب منافع بیشتر است و اینطور نیست که بگوییم یک خط فکری اینها را از هم جدا میکند. چنانکه مقام معظم رهبری نیز اعلام کردند، هیچگاه نمیتوان از گفتوگو با دنیا دست کشید و آن را ترک کرد. هیچ عقلی این را قبول ندارد و بحث بر سر این است که هر کشوری که اقدام به گفتوگو میکند، باید ابزارهای دیپلماسی را بهگونهای بشناسد و در اختیار بگیرد که بتواند منافع ملی خود را تأمین کند. هیچگاه با ترک میز مذاکره نمیتوان حقوق ملت را تأمین کرد، علاوه بر اینکه دنیای امروز دنیای گفتوگو و تعامل است. وقتی از دهکده جهانی صحبت میشود، لوازم و استلزاماتی دارد.
در جامعه ما متأسفانه منافع برخی در دامن زدن به التهاب و تنش است. اگر از کاسبان تحریم، جنگ و برخوردهای نظامی صحبت میشود، حرفهای غلطی نیست، ولی از طرف دیگر، عدهای هم هستند که ناآگاهانه حرف گروه اول را تکرار میکنند. برای گفتوگو با دنیا، گام اول این است که گفتوگو را از خانه خود شروع کنیم. جریانهایی که مدام یکدیگر را متهم میکنند، اگر در فضایی شفاف مواضعشان را برای یکدیگر تبیین کنند، این اختلافات باقی نمیماند. بسیاری از این شعارها فقط برای این است که افراد و گروهها از این طریق به منافعی دست پیدا میکنند. قطعاً پرونده هستهای را باید با گفتوگو حل کنیم، چون غیر از این به معنای برخورد نظامی است و راهکار دیگری هم وجود ندارد. در دفاع مقدس، ما مجبور بودیم که از کیان و شرف جامعه دفاع کنیم، عراق برای گفتوگو نیامده بود، بلکه ماشین جنگیاش را علیه ما بهکار گرفته بود، چاره دیگری وجود نداشت و نیاز به غیرت، شجاعت، مردانگی و از جان گذشتن بود. ملت ایران جایی که ضرورت داشته، به میدان آمده و همه عواقبش را به جان خریده، ولی بحث بر سر این است که آیا همیشه چنین ضرورتی وجود دارد؟
تفاوت اصلی در عملکرد جناحهای مختلف دیده نمیشود و فقط در سخن و گفتار است که یکدیگر را متهم میکنند، وگرنه هر اقتصاددانی میداند که تحریمها بر اقتصاد تأثیرگذار است، یا FATF بر معاملات بانکی اثر میگذارد، منتها یکی میگوید تأثیرش آن اندازه است که بازار کالاهای اساسی را هم نمیتوانیم کنترل کنیم و دیگری قائل به چنین تأثیری در این حد و اندازه نیست، ولی در هر صورت کسی نمیتواند تأثیرگذاری آن را انکار کند و باید برای آن راهکار پیدا کرد. در اینجا نیز عدهای معتقدند نباید دست روی دست گذاشت و برای یافتن راهکار باید تلاش کرد و دیگری را متهم میکنند که دست روی دست گذاشته و تلاشی انجام نداده است. در دنیای امروز، دو راهکار بیشتر وجود ندارد؛ گفتوگو و دیپلماسی، یا کنار گذاشتن آن و پذیرفتن همه عواقبی که بسیاری از آنها قابل پیشبینی نیست، کمااینکه سیاست کلی نظام حول محور راهکار اول میگردد.
ایکنا ـ با توجه به تبلیغات منفی زیادی که در دنیای امروز علیه اسلام وجود دارد و عملکرد گروههای تکفیری نیز پیش چشم جهانیان است، چگونه میتوان دیدگاه اسلام اصیل را در خصوص صلح و جنگ به دیگران معرفی کرد و شناساند؟
یک اقدام بسیار مهم این است که از علما خواسته شود این دیدگاه را تبیین و معرفی کنند. در روایات آمده است که: «وقتی فتنهها برمیخیزد، عالمان باید علم خود را آشکار کنند.» علمای بزرگ شیعه و اهل سنت باید مجامع جهانی تشکیل دهند، دیدگاه اسلام را تبیین و از گروههای تکفیری اعلام انزجار کنند. هیچ عالم بزرگ دینی نباید به این گروهها منتسب باشد، تا مشخص شود آنهایی که به نام اسلام این دیدگاهها را مطرح میکنند، چقدر نسبت به این دین سواد دارند و با هزینه کدام کشور اینگونه در دنیا تاختوتاز میکنند؟ اگر من مسئولیتی بر عهده داشتم، اعلام میکردم که باید بهصورت هفتگی و ماهانه، مجامعی متشکل از علمای شیعه و اهل سنت تشکیل و دیدگاه اسلام تبیین شود، یعنی دیدگاهی که از درون حوزههای علمیه اجتهادی استخراج میشود، تا مشخص شود که این تبلیغات منفی به اسلام ربطی ندارند، وگرنه با وضعیتی که گروههای تکفیری ایجاد کردهاند، تا چند سال دیگر کسی جرئت نمیکند اسلام را دین حق و آسمانی معرفی کند. نمیتوان دینی را حق دانست، در حالی که هیچ قانون اخلاقی را به رسمیت نمیشناسد و در هیچ چارچوب عقلی حرکت نمیکند. قطعاً چنین دینی باطل است. قبل از اینکه دینی را بپذیریم، ابتدا عقل باید حقانیت آن دین را تأیید کند.
انتهای پیام