سالگرد کوچک‌ و تنهایی بزرگ + فیلم
کد خبر: 4112453
تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱۴۰۱ - ۰۶:۴۶

سالگرد کوچک‌ و تنهایی بزرگ + فیلم

ناتوانی و پوکی استخوان برنامه هر ساله مادر شهید مهری‌زاده را در چهلمین سالگرد تنها پسرش عوض کرده، غم توی صدایش موج می‌زند که امسال نتوانسته مراسم بگیرد. سالگردش کوچک‌تر از هر سال است و تنهایی‌اش بزرگ‌تر از همیشه. 

مادر شهید شاهرخ مهری زاده«عزیزُم تو بیا به خونت، بیا به خونمونت، قسم به کس نخورم غیر از به جونت». «عزیزُم تو نگو دردت به دلُم نیست، ز دنیا سنگین‌تره چاره‌ای به دستُم نیست» امسال چهل سال است که شاهرخ، تنها پسر شهید خانم دهنو، این زمزمه‌ها را لبخند بر لب می‌شنود؛ این اواخر صدای مادر ضعیف‌تر شده است. آذر امسال، فراقشان، چهل ساله شد.

ناتوانی و پوکی استخوان، امسال برنامه هر ساله مادر شهید شاهرخ مهری‌زاده را در چهلمین سالگرد تنها پسرش عوض کرده، غم توی صدایش موج می‌زند که امسال نتوانسته مراسم بگیرد.

می‌گوید: «امسال نتونستم مداح دعوت کنم، به مردم بگم بیایند. دیگه توان ندارم جلوی مردم بایستم. کسی که سالگرد می‌گیرد باید ایستاده به مردم خوشامد بگه. امسال تو خونه برایش غذا پختم.»

چند روز قبل از سالگرد، از ایذه به سمت اهواز می‌آید. همان روزها زنگ می‌زند. دوست دارد سالگرد چهلم را به تصویر بکشیم. در خانه همسایه قدیمی‌اش - زمانی که ساکن اهواز بود - چند روزی مهمان می‌شود و همان‌جا غذای پسرش را می‌پزد و به در و همسایه می‌دهد. سالگردش کوچک‌تر از هر سال است و تنهایی‌اش بزرگ‌تر از همیشه.  

شهید شاهرخ مهری‌زاده در آذر سال 40 در اهواز متولد شد و در 21 سالگی در عملیات محرم به شهادت رسید. مادر درباره تنها پسرش می‌گوید: «از وقتی بچه‌ام شش ماه بود، تنهایی بزرگش کردم. او را نذر امام حسین(ع) کردم. پسرم ۵ ساله بود که رفت مسجد. تو دسته‌ها شرکت می‌کرد، یا سقا می‌شد، یا علم رو برمی‌داشت یا کمک آشپز توی مسجد کار می‌کرد. قبل از انقلاب، تو سخنرانی‌ها شرکت می‌کرد. علیه حکومت شاهنشاهی تبلیغ می‌کرد. 

وقتی جنگ شد و خواست بره جبهه، گردن کج می‌کردم می‌گفتم مادر می‌دونی من کسی رو ندارم؟ ولی رفت. در عملیات بیت المقدس شلمچه دو تا پاهاشو زدن. پاهاش آتل‌بندی شد و با عصا راه می‌رفت. رفتیم مشهد از امام تشکر کردم که بچه‌ام سالم آمده. وقتی برگشتیم محرم دسته راه انداخت و بعد یک دم غروب آمد خداحافظی و رفت پایگاه شهید رجایی که توی دبیرستان پروین اعتصامی، چهارراه نادری بود.»

مادر شهید می‌گوید هیچ وقت به شاهرخ مستقیم نگفت که به جبهه نرود، اما حرف تنهایی‌اش را پیش کشیده بود. دم اذان، در دبیرستان پروین اعتصامی گفت‌وگوی مادر و پسر، گفت‌وگوی غریبی است: 

«رفتم پیشش، گفتم مادر من هیچ کس را ندارم. گفت: مادر پول خرد داری؟ گفتم برای چی؟ گفت: یه زنگ بزن امام بیاد بره جبهه. گفتم استغفرالله مادر! چطور امام بره جبهه، رهبر این مملکت؟ گفت: پس کی بره؟ من یکی‌ام نرم. اون دوتاست نره، اون سه‌تا ... پس کی بره جبهه؟ گفتم: مادر می‌دونی من هیچ کس رو ندارم؟ کلمه آخری‌اش رو که بهم گفت، ساکت شدم. گفت: لیلا غیر علی‌اکبر هیچ‌کس رو نداشت... دیگه هیچ چی نگفتم. رفت.»

شهید شاهرخ مهری‌زاده در سال 61 در عملیات محرم، منطقه عین خوش پاسگاه شرهانی (فکه) با ترکش توپ که به سرش برخورد کرد به شهادت رسید. مادر می‌گوید دوستانش برایم نقل کرده‌اند قبل از شهادت گفته: «یا اباالفضل، مادر» و بعد افتاده. آخرش هم می‌گوید هیچ کاری برای پسرش نکرده و شرمنده شاهرخش است:

«توکلم به خداست و دلمونو می‌ذاریم کنار دل زینب(س)؛ خودش داده، خودش برده. مصیبت برای مسلمونه؛ وقتی خدا بنده‌ای رو خلق کرده، همه چیزو برای او نازل می‌کنه؛ درد داغ، خوشی، تنگی همه چی هست. باید استقامت داشته باشیم.» 

دعای شب و روزش این است که خدا، جوان‌هایی که رفتند را به غلامی امام حسین(ع) قبول کند: «سرمایه اصلی‌مون جوونان. حراست مملکت ما به جوونا ست. وقتی ما امنیت داشته باشیم، همه چی داریم.»

هر چه جسم مادر این سال‌ها نحیف‌تر شده و درد پا و کمر امانش را بریده، توکل و صبرش در سال چهلم فراق شاهرخ، دیدنی است؛ و همین ایمان، این مادران را استوانه‌هایی برای روزهای کم‌طاقتی ما ساخته و کلمات و دعاهای مادرانه‌شان را روزنه‌های برای تابش دوباره ایمان: «ان شاءالله که زحمت‌های من برای رضایت دختر پیغمبر(ص) باشه. به حق محمد و آل‌محمد، به حق آبروی دختر پیامبر(ص) همه نزد فاطمه زهرا(س) روسفید باشید. هیچ چی بهتر از عاقبت بخیری و روسفیدی نیست. مال دنیا به دنیا می‌ماند. فقط خدا همه جوون‌های ما رو عاقبت بخیر کند.»

کامله بوعذار، خبرنگار ایکنای خوزستان

انتهای پیام
captcha