بی‌قرار شهادت در حرم امن الهی به آرزویش رسید
کد خبر: 4153733
تاریخ انتشار : ۱۹ تير ۱۴۰۲ - ۰۶:۴۹

بی‌قرار شهادت در حرم امن الهی به آرزویش رسید

همسر شهید غلامرضا کتابی گفت: همسرم خیلی بی‌قرار شهادت بود، هر چند در دوران دفاع مقس اغلب در جبهه بود و آرزوی شهادت داشت، اما در نهایت در بهترین جای دنیا و در حرم امن خداوند به آرزویش رسید.

دیدار با خانواده شهید غلامرضا کتابی شهید حجبه گزارش ایکنا از همدان، همزمان با ایام حج و به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهدا، رئیس جهاددانشگاهی همدان همراه با اعضای این واحد و خبرنگار خبرگزاری ایکنا با خانواده شهید غلامرضا کتابی دیدار کردند.

همسر شهید غلامرضا کتابی در این دیدار اظهار کرد: همسرم فردی مؤمن بود یک ساعت هم نمازش به تأخیر نمی‌افتاد، وقتی به خصوصیاتش فکر می‌کنم با خودم می‌گویم او یک شهید واقعی بود، چراکه اصلا به فکر خودش نبود و فقط به فکر دیگران بود. وی بسیار به فکر مردم بود، با اینکه خودمان هم وضعیت مالی خوبی نداشتیم و چهار فرزند داشتیم همیشه هر چه کار می‌کرد به فکر نیازمندان بود، شب‌ها با وانت وسایل و لباس‌هایی را جمع‌آوری می‌کرد و برای فقرا می‌برد.

وی با اشاره به اینکه در ایام دفاع مقدس با همدیگر زیاد بر سر مزار شهدا و باغ بهشت می‌رفتیم، گفت: می‌دیدم در فاصله قبور شهدا قدم می‌زد و گریه می‌کرد و می‌گفت من هم باید کنار این شهدا بخوابم، می‌گفتم زود است نباید از این حرف‌ها بزنی، می‌گفت من آدمی نیستم که بمانم پیر شوم و در رختخواب بمیرم. تو مرا می‌شناسی، باید شهید شوم، به او می‌گفتم فکر من و چهار فرزندت را کرده‌ای که از شهادت حرف می‌زنی؟ می‌گفت شما خدا را دارید، من باید شهید شوم. من هم به خودم می‌گفتم با اخلاق و رفتارهایی که دارد حتما شهید می‌شود.

همسر شهید غلامرضا کتابی

وی اظهار کرد: 24 سال زندگی مشترک با غلامرضا داشتم و حاصل این زندگی چهار پسر است؛ در آن زمان که ایام جنگ بود همه با اینکه نوجوان و مدرسه‌ای بودند به همراه پدرشان در جبهه بودند، نمی‌شد مانع رفتن آن‌ها شویم؛ روزی به روحانی مسجد کوچه‌مان مراجعه کردم و از او خواستم نگذارد پسرانم به جبهه بروند چون هنوز کوچک بودند، از او خواستم کمی که بزرگتر شدند بروند، او گفت که ما آنها را نمی‌بریم و خودشان پشت ماشین‌های باری و با ترفندهای مختلف به جبهه می‌روند. پس از آن دیگر مخالفتی نکردم و گفتم خدایا خودت همه رزمندگان و بچه‌های مرا نگهداری کن و هر طور صلاح می‌دانی و همه آن‌ها را در نهایت به خدا سپردم.

کتابی یادآور شد: طی دوران دفاع مقدس پسرانم بارها زخمی و مجروح می‌شدند. در ایام جبهه همسرم مجروح نشد و انگار قسمت بود در بهترین منطقه دنیا و در حرم امن الهی به آرزویش برسد، چراکه خیلی بی‌قرار شهادت بود. هر چند تمام شهدا نور چشم ما هستند و مقامشان در پیشگاه خداوند عالی و محفوظ است و در سنگر دین به شهادت رسیده‌اند اما همسرم در بهترین جای دنیا و در حرم خداوند در نهایت به آرزویش رسید.

وی اظهار کرد: همسرم سال 1366 عازم حج بود، برای رفتن به حج از بستگان و آشنایان که خداحافظی می‌کرد نوع خداحافظی‌اش به‌طوری بود که انگار برگشتی در کار نیست و خودش هم می‌دانست که سفرش بدون بازگشت است. 10 روز بود که به مکه رفته بود، رسانه‌ها اعلام کردند که آنجا درگیری شده و وهابیون به حجاج حمله کرده‌اند و تعداد زیادی به شهادت رسیده‌اند، حجاجی که مفقوالاثر شده‌اند نیز زیاد است.

کتابی ادامه داد: بی‌قرار بودیم، شماره کاروان‌هایی که در محل حادثه بودند اعلام می‌شد، کاروان همسرم نیز جزء مفقودین اعلام شد، همه آشنایان می‌گفتند حاجی کسی نیست که مفقود شود، حتما به کوه‌های اطراف مکه گریخته است، اما من می‌دانستم او کسی نیست که از ترس جانش فرار کند و حتما در وسط درگیری‌هاست.

وی اظهار کرد: 15 روز از رفتنش به مکه گذشته بود، صبح به محض اینکه بیدار می‌شدم اخبار را نگاه می‌کردم، شماره‌های کاروان‌ها اعلام می‌شد، آن روز شماره‌ها را که اعلام کرد اسم غلامرضا کتابی را هم جزء شهدا خواند، در مدت بی‌خبری از او دلم خبر می‌داد که او به آرزویش می‌رسد.

شهید غلامرضا کتابی

این همسر شهید یادآور شد: پیکر او زودتر از سایر حجاج به وطن برگشت، 28 روز بود که از اینجا رفته بود و حالا قبل از حاجی شدن برمی‌گشت، با اینکه خانواده سرشناسی نبودیم تشییع جنازه‌اش خیلی شلوغ بود اصلا قابل باور نبود و این ازدحام جمعیت به خاطر محبتش به مردم بود.

وی در پایان گفت: قبل از اینکه به خانه بیاید آن‌قدر با مردم رفتار خوبی داشت که از صدای خوش خنده‌هایش با اهالی محل متوجه آمدنش می‌شدم. پس از همسرم سال 1380 به حج مشرف شدم که تمام این سفر با یاد او برایم همراه بود.

جمشید کتابی، فرزند این شهید و از جانبازان دفاع مقدس نیز در این دیدار بیان کرد: پدرم از کسبه و از معتمدان بازار بود، همیشه در کارهای خیر از جمله ازدواج جوان‌ها پیش‌قدم بود، در شکل‌گیری انقلاب در همدان نیز نقش داشت. در آن زمان در گلچهره زندگی می‌کردیم در کوچه مسجد «حر» که بانی این مسجد نیز پدرم بود. پدرم خیلی مهربان و مردم‌دار بود. در آن زمان زیاد برق می‌رفت و تجهیزات خاصی نبود وقتی برق می‌رفت ما در خانه یک چراغ فانوسی داشتیم که آن را به مسجد می‌برد.

جمشید کتابی رزمنده دفاع مقدس

وی افزود: ستاد ناحیه یک سپاه در مسجد حر و کوچه ما مستقر شده بود، کار آنها تجهیز نیروهایی بود که می‌خواستند به جبهه بروند، فرمانده ستاد شهید هادیان بود، اولین حضور پدرم در جبهه در سال 1360 بود که به منطقه سرپل ذهاب با وجود داشتن چهار فرزند پسر اعزام شد.

کتابی توضیح داد: فرزند اول خانواده مهدی بود که جزء نیروهای هوایی بود و همیشه در منطقه بود و برای اولین بار در سال 1360 به سومار اعزام شد، فرزند دوم هادی نیز در سپاه مشغول بود و فرزند سوم حمید در اواخر سال 1363 به جبهه اعزام شد. من هم فرزند چهارم بودم و همچنان که درس می‌خواندم در ستاد مسجد فعالیت داشتم.

وی با اشاره به اینکه در آن زمان طرحی به نام «لبیک یا خمینی» آمده بود، بیان کرد: کسانی شامل آن می‌شدند که یا در جبهه از قبل حضور داشتند، یا عضو پایگاه‌ها بودند و یا دوره‌های مقدماتی را گذرانده بودند، من در آن زمان 15 یا 16 ساله بودم و تا به حال به جبهه اعزام نشده بودم، به آقای هادیان اصرار می‌کردم مرا به جبهه بفرستد، اما به دلیل حضور چهار نفر از اعضای خانواده یعنی پدر و سه برادرم اجازه اعزام به من نمی‌دادند، چراکه مادرم هم تنها می‌ماند، به هر حال به دلیل گذراندن دوره مقدماتی خیلی کوتاه و جزئی موفق به دریافت کارت این طرح شدم.

این جانباز دفاع مقدس گفت: بهمن‌ماه سال 1362 در قالب لشکر حضرت حجت(عج) به منطقه اعزام شدم؛ در آن زمان برادر بزرگترم در سومار، هادی در خرمشهر، پدرم سر پل ذهاب و حمید هم در چنگوله بود. برای عملیات والفجر 5 در دهلران ساکن شدیم، سنم کم بود، لباس اندازه‌ام نبود و این اولین تجربه من در جبهه بود، یک ماه با برادرم در یک منطقه بودیم. پس از آن هم 9 بار به منطقه اعزام شدم، پنج بار نیز در عملیات‌های والفجر 5 و 8، کربلای 4 و 5 و مرصاد شرکت داشتم. در مناطقی از جمله جنوب غرب، بانه، سردشت، کانی مانگا، شاخ شمیران، جزیره مجنون و نبرد اول فاو شرکت داشتم، در تمام این مناطق آنچه موجب شد زنده بمانم دعای مادرم بود.

کتابی با اشاره به اینکه برادرانم بیشتر از من در جبهه حضور داشته و جانباز شدند، گفت: من تا آن زمان دو بار مفتخر به جانبازی شدم. روزهای حضور در جبهه می‌گذشت تا به سال 1366 رسیدیم سالی که پدرم به حج اعزام می‌شد، یکی از بستگان به نام اکبر یعقوبی هم همراه پدرم بود که در همان‌جا به شهادت رسید.

وی با اشاره به واقعه شهادت پدرش بیان کرد: پدر شهید جامه بزرگی که در آنجا بود برایمان تعریف می‌کرد که با شهید غلامرضا انتظامات بودیم، کارمان حفاظت از بانوان بود، در مراسم برائت از مشرکان که هجوم به حجاج انجام شد، بانوان و آقایان جدا از هم بودند، اما به محض حمله به بانوان، پدرم و چند نفر از سایر حجاج به دفاع از آنها پرداخته و در نهایت پدرم با اصابت پنج گلوله مستقیم از سوی وهابیان به شهادت می‌رسد و پس از مدتی پیکرش به همدان بازگشت، که در باغ بهشت همدان با رسیدن به آرزوی همیشگی‌اش در جوار سایر شهدا آرام گرفت.

این جانباز دفاع مقدس به خاطراتی از حضورش در جبهه‌ها نیز پرداخت و گفت: یکی از افتخارات استان همدان حضور رزمندگان آن در عملیات غرورآفرین مرصاد بود که منافقان و ارتش بعث از سمت قصر شیرین وارد ایران شدند، قطع‌نامه که از سوی ایران پذیرفته شد؛ گروهک منافقین احساس کرد ایران از روی ضعف آن را قبول کرده است. هر چند ادامه جنگ برای هر دو کشور و به‌ویژه ما که بیش از 30 کشور علیه ما متحد شده بودند سخت شده بود.

وی ادامه داد: در آن زمان بخش عظیمی از نیروهای همدان در جنوب بودند و تعداد کمی از نیروهای تیپ 2 کربلا با فرماندهی سردار آبنوش در چارزبر بودند، روز دوم بود خودم را به محوطه سپاه رساندم، حاج آقا موسوی، امام جمعه وقت شروع به صحبت کرد، برای اعزام به همراه آقای زارعی نزد سردار افشاری رفتیم، یک ساعت بعد از آن مجهز شدیم و به همراه افرادی که حدودا 100 نفر می‌شدیم به سمت کرمانشاه حرکت کردیم، نزدیکی‌های اسدآباد دیدیم جاده شلوغ می‌شود به‌طوری که کمی جلوتر دیگر جاده دوطرفه یک طرفه شده بود، مردم منطقه غرب را تخلیه می‌کردند، تردد بسیار سخت شده بود. خانواده‌ای که از سرپل ذهاب می‌آمدند ما را که دیدند گفتند به خدا قسم‌تان می‌دهیم به داد مردم برسید، منافقان وارد بیمارستان شده و هرچه بیمار و کادر درمان بودند را به گلوله بسته‌اند.

جمشید کتابی رزمنده دفاع مقدس

این رزمنده همدانی اظهار کرد: به سختی به حرکت ادامه دادیم، اواخر شب به تنگه چارزبر رسیدیم، در موقعیت شهید محمود شهبازی مستقر شدیم، قرار شد پس از استراحت یکی دو ساعته در نیمه‌های شب در اسلام‌آباد با منافقانی که در آن‌جا پراکنده شده‌ بودند مبارزه کنیم.

کتابی تصریح کرد: روز سوم قبل از اذان صبح، نزد کریم مطهری از فرماندهان اطلاعات عملیات همدان رفتیم، موقعیت تنگه بسیار حساس بود، چراکه اگر سقوط می‌کرد کرمانشاه هم حتما سقوط می‌کرد، مأموریت ما پس از نماز آغاز شد، رسیدن به شکافی بعد از یال اول مأموریت محوله ما بود، با دست خالی و به همراه تعداد کمی از لشکر محمد رسول‌الله(ص) تهران، تعدادی از نیروهای خرم‌آبادی و تعدادی از نیروهای بدر (عراق) که محدود بودند همراه شدیم.

وی ادامه داد: با نیروهای منافقان درگیر شدیم و نتوانستیم مأموریت را آن‌طور که باید انجام داده و به جلو حرکت کنیم، تعدادی از نیروها در آنجا زخمی و شهید شدند، تعداد زیادی از بچه‌های خرم‌آباد نیز به شهادت رسیدند که امکان برگرداندن پیکر آنها به دلیل موقعیت جغرافیایی و شرایط حساس وجود نداشت، کمی جلوتر رفتیم به نظر می‌رسید محاصره شدیم، در مسیر همدان به سمت چارزبر کدهای بی‌سیم را حفظ و اعلام کردم که بیشتر نیروها به شهادت رسیده‌اند.

این رزمنده دفاع مقدس بیان کرد: مقاومت رزمندگان که معجزه‌ای از طرف خداوند بود تا ساعت 10 شب طول کشید و نیروهایی به همراه آقای امیر فرجام از فرماندهان دفاع مقدس که با تجربه در جنگ بودند آمدند و محاصره را شکست دادند و ما نیز به آنها ملحق شدیم و سر یال مستقر شدیم که تا حدودی آتش دشمن کمتر شد. در این عملیات جا دارد یادی از شهید صیاد شیرازی کنیم؛ ظرف 4 و 5 ساعت، سه هزار نفر از منافقان به درک واصل شدند، عملیاتی که حدود هزار دستگاه نظامی دشمن از بین رفت و نزدیک به 15 روز پس از آن پاکسازی این عملیات به طول انجامید.

وی با اشاره به مجروحیت خود در جبهه گفت: در جزیره مجنون مجروح شدم، برای کمین دشمن در آن منطقه حضور داشتیم، در عملیات والفجر 8 نیز شیمیایی شدم، چندین بار آن‌قدر حالم بد شده که تنها با دعای مادرم دوباره به زندگی برگشته‌ام.

کتابی با بیان اینکه خود انجام عملیات، راحت‌تر از نگه داشتن آن منطقه است، تصریح کرد: در عملیات والفجر 8 در جاده فاو ام‌القصر در جاده کارخانه نمک، شبی آتش خیلی سنگین بود، عراق که شهر را از دست داده بود دنبال بازپس‌گیری آن بود، تعداد زیادی از رزمندگان همدانی به شهادت رسیدند، در چنینی شرایطی خیلی پیش آمد که بچه‌ها روحیه خود را از دست می‌دادند، فاصله با عراقی‌ها خیلی کم بود حجم آتش آنقدر زیاد شد که تصمیم گرفتیم به عقب برگردیم وقتی شهید چیت ساز در آن شرایط به منطقه آمد همه از شنیدن نامش روحیه گرفتیم.

وی گفت: دوست صمیمی داشتم به نام رضا محمدی که در آنجا به شهادت رسیده بود، خیلی حالم بد بود از طرفی موج انفجار هم مرا گرفته بود، اما حضور شهید چیت‌ساز مایه روحیه و بهتر شدن حال همه نیروها به‌ویژه من شد، جمله‌ای در همان شرایط زیر آتش گفت که «ایمانتان را از دست ندهید این نقطه که ما ایستاده‌ایم اگر از دست برود شک نکنید شهرهای خودمان از دست رفته است مقاومت کنید تا ببینیم خدا چه می‌خواهد» بعد از آن خود تیرباری به دست گرفت و بقیه را هم قطار کرد همین جمله و حرکت دلاورانه مقاومت کردن او باعث شد بقیه هم جانانه ایستادگی کنند.

اکرم یوسفی پارسا

انتهای پیام
captcha