۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. یکصد و هفدهمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «جمله کائنات به تسبیح و ستایش خدا مشغولند» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا ﴿۴۴اسراء﴾
آسمانهای هفتگانه و زمین و هر آنکه در زمین زیست میکند خداوند را تسبیح و ستایش میگویند و هیچ چیز در جهان نیست مگر آنکه به حمد و ستایش پروردگار جهان مشغول است اما شما تسبیح و تنزیه آنها را در نمییابید و خداوند بسیار بردبار و آمرزنده است(44).
چه مسرتی است جهان را پر از آواز و هلهله و تسبیح و غلغله احساس کردن و چه وجد و مستی است با این هلهله هم آواز شدن و چه سعادتی است ستایش پروردگار را در پشت این هیاهو شنیدن.
بزرگانی که به این تسبیح اندیشیدهاند و تلاش در فهم و درک آن کردهاند بر این باورند که حمد و ستایش موجودات همان نفس وجود آنهاست که هر کس در آنها بنگرد نشان اوصاف و اسماء الهی را در آنها مییابد و آن نشان بیش از هر چیز حکمتی است که در آفرینش آنها مشاهده میشود. هر کس پرندهای را در حال پرواز میبیند آن پرنده به نفسِ وجود و اوصاف خویش ما را به ستایش پروردگار وا میدارد و این ستایشی که ما میکنیم به حقیقت ترجمهای است از ستایشی که آنها بیزبان و صوت و گفت بیان میکنند. هر درختی هزاران جلد کتاب در ستایش خداوند است و هر پرندهای و هر ستارهای که در مدار خویش به گردش است اعلام حضور خداوند و عظمت علم و حکمت و لطافت اوست. اما بعضی از عارفان گفتهاند این تفسیر بیش از حد خردمندانه است. باید خرد را ترک گفت و در وادی جنون و سرمستی غلغله تسبیح کائنات را شنید، چنانکه مولانا گفته است:
تا شما سوی جمادی میروید
واقف جان جمادان کی شود
از جمادی در جهان جان روید
غلغل ذرّات عالم بشنوید
با شما گویند روزان و شبان
جمله ذرات عالم بیزبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
نطق آب و نطق باد و نطق گِل
هست محسوس حواس اهل دل
آدمی غافل ز تسبیح جماد
و آن جماد اندر عبادت اوستاد (مثنوی)
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار (سعدی)
جامی، شاعر و عارف مشهور قرن نهم، شعر زیبایی سروده است در بیان اینکه بیت سعدی چه غلغلهای در آسمان ایجاد کرده است:
سعدی آن بلبل شیراز چمن
در گلستان سخن دستانزن
شد شبی بر شجر حمد خدای
از نوای سحری سحرنمای
بست بیتی ز دو مصراع به هم
هر یک یکی مطلع انوار قدم
جان از آن مژده جانان مییافت
بر خرد پرتو عرفان میتافت
عارفی زندهدلی بیداری
که نهان داشت برو انکاری
دید در خواب که درهای فلک
باز کردند گروهی ز ملَک
رو نمودند ز هر در زده صفت
هر یک از نور نثاری بر کف
پشت بر گنبد خضرا کردند
رو درین معبد غبرا کردند
با دلی دستخوش خوف و رجا
گفت کای گرم روان تا به کجا
مژده دادند که سعدی به سحر
سُفت در حمد یکی تازه گهر
نقد ماکان نه به مقدار وی است
بهر آن نکته ز اسرار وی است
خواببین عقده انکار گشاد
رو بدان قبله احرار نهاد
به درِ صومعه شیخ رسید
از درون زمزمه شیخ شنید
که رخ از خون جگر تر میکرد
با خود آن بیت مکرر میکرد
موسیقی روحانی نیز در جان بسیار است که همه را میتوان تسبیح و ستایش کردگار جهان دانست از جمله بسیاری از آثار باخ و آثار بتهون از جمله Solomnis missa و آثار هندل از جمله سمفونی مساسا Messia که آن نیز هروله کنان و هللویاگویان مردم را به بهشت میخواند و فلوت سحرآمیز موزارت که بعضی آن را «تسبیح و ستایش خداوند به قلم خویش» خواندهاند.
در مورد موازات و بتهون گفته شده است که فرشتگان در هنگام تسبیح و ستایش صبحگاهی با زبان بتهون خدا را حمد تقدیس میکنند اما در خانه بین خودشان به زبان موزارت حرف میزنند.
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه خفته شوریدهای که در آن سفر همراه ما بود نعرهای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت چون روز شد گفتمش: آن چه حالت بود؟ گفت: بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکان در آب و بهائم از بیشه اندیشه کردم که مروت روا نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته.
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیّت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش (سعدی)