شیوه‌های دعوت پیامبر(ص)
کد خبر: 4142073
تاریخ انتشار : ۰۸ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۹:۵۹
در صحبت قرآن/ 135

شیوه‌های دعوت پیامبر(ص)

خداوند فرمود: «ما ارسَلناکَ رحمةُ لِلعالمین» از شگفتی‌ها این است که احمد همت بلند داشت و برای خود چیزی طلب نکرد اما چون او را واسطه فیض رحمت کردند همه رحمت‌ها نخست به سوی او آمد تا به خلایق برسد. 

۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محی‌الدین الهی قمشه‌ای، کتاب چهارم از مجموعه کتاب‌های جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.

کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.

این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.

گروه اندیشه ایکنا به منظور بهره‌مندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعه‌‎هایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. یکصد و سی‌ و پنجمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «شیوه‌های دعوت پیامبر(ص)» تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

 

ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ﴿۱۲۵نحل﴾

(ای رسول ما) مردم را به راه پروردگارت فراخوان: از طریق حکمت و موعظه‌های نیکو. و با ایشان به نیکوترین وجه بحث و مناظره کن. همانا که پروردگارت داناتر است به احوال آنها که گمراه شدند و آنان که هدایت یافتند. (125) 

اینکه خداوند تعلیم می‌دهد رسولش را که شیوه درست دعوت به راه خدا چگونه است. آنجا که احمد در شب معراج به ساحت قدس احد رسید، 
خطاب آمد که ای مقصود درگاه
هر آن حاجت که مقصود است درخواه 
سرای فضل بود از بخل خالی
کلید گنج رحمت خواست حالی (نظامی) 

گفتند هر چه خواهی بخواه که هیچ دریغ و بخل در این دریای رحمت نیست و: 
گر رسدت دم به دم جبرئیل
نیست قضا ممسک و قدرت بخیل (نظامی) 

احمد گفت خواهم گلید گنج‌های رحمت خود را به من دهی تا رحمةُ لِلعالمین باشم.

خداوند فرمود: «ما ارسَلناکَ رحمةُ لِلعالمین». از شگفتی‌ها این است که احمد همت بلند داشت و برای خود چیزی طلب نکرد اما چون او را واسطه فیض رحمت کردند همه رحمت‌ها نخست به سوی او آمد تا به خلایق برسد. 

خلایق را برات شادی آورد
ز دوزخ نامه آزادی آورد 
زما بر جان چون او نازنینی
پیاپی باد هر دم آفرینی (نظامی) 

اکنون این شیوه‌های دعوت همان کلیدهای رحمت است که احمد با آنها دروازه‌های بهشت را گشود و فوج‌فوج مردمان را راهیراه خدا کرد. و با شمشیر حکمت و کمند موعظه و مرکب داستان و قصه و تمثیل، و مدار مدارا و مناظره دوستانه، نه برقی از آتش خشم، نه تیغی از پولاد زور و نه زنجیری از اسارت، همگان را به شاهراه پروردگارشان فراخواند. 

شاهراه پروردگار ما راهی بس شگفت است، 
شاهراه عجیبی که از اقلیم «شب» به سرزمین«روز» می‌رود، 
راهی که از «گذشته‌»ای بدیع می‌آید
و از مرز شگفت‌انگیز «اکنون» می‌گذرد
و بالاخره به دیار «آینده‌»ای باز هم شگفت‌تر می‌رسد
آری چنین است شاهراه شهریار ما (جان میسفیلد)

این هدایت به شاهراه الهی که از شب به روز و از ظلمت به نور می‌رود، و این گشادن درهای بهشت به روی مردمان، همان مقام شفاعت کبرای محمدی است. 

اصحاب منطق شیوه‌های اقناع و دعوت را در پنج صنعت خلاصه کرده و آنها را صناعات خمس خوانده‌اند که عبارتند از: برهان، خطابه، جدل، مغالطه و شعر. 

از این پنج راه دور راه آخر را خداوند در شمار شیوه‌های دعوت انبیا قرار نداده است زیرا مغالطه به معنی به غلط انداختن و فریب دادن از طریق قیاسات شبه استدلال و برهان است و به حقیقت دعوت به گمراهی است. و شعر اگر سخنی باشد که عروضی سمرقندی گفت: «معنی خُرد را بزرگ گرداند و معنی بزرگ را خُرد و نیکو را در طلعت زشت بازنماید و زشت را در صورت نیکو جلوه دهد»، مناسب این رسالت الهی نیست. اما شعر در آن معنی قدسی که نظامی و سنایی و مولانا بدان بخشیده‌اند که: 

شعر تو را سِدره نشانی دهد
سلطنت مُلک معانی دهد (نظامی) 

آکنده از حکمت و موعظه و جدل احسن است و مقامش همان است که باز نظامی فرمود: پس شعر آمد و پیش انبیا.

اما آن سه روش دیگر که برهان و خطابه و جدل باشد هر سه در این آیه مندرج است که، به ترتیب اهمیت، اول حکمت را آورده است که بیشتر مفسران آن را همان برهان عقلی و استدلال مبتنی بر یقینیات دانسته‌اند و این حکمت در همه احوال خیر و برکت است و نوع متنزل و نامطلوبی از آن نقل نشده است. 

روش دوم، موعظه یا خطابه است که بر مبنای تحریک عواطف و ایجاد رقّت قلب از طریق ستایش خوبی و داستان خوبان و بدان و عاقبت ایشان و تمثیلات و تشبیهات و امثال آن استوار است، و در این روش، خداوند کلمه حسنه را افزوده است زیرا موعظه ممکن است به سبب انگیزش‌های ناموزون و قصه‌های بد آموز و غرض‌ورزی و امثال آن، موعظه نیکو نباشد. نیکویی موعظه افزون بر سلامت کلام همچنین می‌تواند در خُلق خوش و مهربانی موعظه گر و شیرینی کلام و پیروی خود او از موعظه باشد.

سوم جدل است که در آن تکیه بر مشهورات و مقبولات و مسلّمات می‌شود. بدین معنی که در بحث دعوت کننده سعی می‌کند با تکیه بر آنچه که شنونده خود بدان اعتقاد دارد وجه فساد سخنش را نشان دهد. 

در مورد جدل نیز خداوند بیش از موعظه که باید حسنه باشد آن را مقید به احسن فرموده و جدل نیکوترین را مفسران، بحث و مناظره‌ای دانسته‌اند خالی از هر گونه مغالطه و عاری از هر تعصب و تکبر و عناد و لجاج و دور از تحقیر و تندی و فارغ از احساس برتری‌جویی و خودمحوری که گویند: بگو تا جوابت را بگویم. این گونه جدل در قرآن نمونه‌های بسیار دارد. 

با توجه به مضمون این آیه و آیات بسیار دیگری در گوشه و کنار قرآن می‌توان شیوه‌های دعوت را در اسلام در هفت عنوان عرضه کرد که همه به همان سه اصل اول یعنی برهان و خطابه و جدل بازی می‌گردد و البته شامل شعر در معنی متعالی نیز می‌گردد: 

1. روش انذاز و تبشیر یعنی بیم دادن و بشارت دادن: این روش یک از مهمترین شویه‌های تربیتی از روزگار قدیم بوده است که برای کودکان و عامه مردمان روشی موثر است. در این روش با شخص گویند که اگر از دورغ و ظلم و کبر و حسد بپرهیزی تو را بهشتی در پیش خواهد بود که شاعران به کمترین پایه و صفتش نمی‌رسد و اگر خدای ناکرده بدین اوصاف آلوده شوی در آتشی خواهی افتاد که شعله‌های آن از درون آدمی زبانه می‌کشد. 
روش تشویق و تهدید از پدر و مادر و آموزگار و مربی از زمان کودکی آغاز می‌شود و تا رسیدن کودک به مراتب بالاتری از فهم و ادراک ادامه می‌یابد تا به بلوغ حقیقی برسد. این روش خاص کودکان و کودک صفتان است: 

چونکه با کودک سر و کارت فتاد
پس زبان کودکی باید گشاد
خلق اطفالند جز مست خدا
نیست بالغ جز رهیده از هوا (مثنوی) 

2. روش رابطه پاداش و جزا، که در حقیقت نظریه ارتباط طبیعی میان عمل و جزای آن است: در این روش با آدمی نمی‌گویند که تو اگر دروغ گویی به سختی و محنت جهنم دچار خواهی شد و اگر از راستگویان باشی تو را به بهشت بشارت می‌دهیم بلکه می‌گویند اگر دروغ گویی، همین نفس عمل دروغ گفتن تاثیراتی در تو می‌گذارد که از همین جا پیش از قیامت تو را به تدریج وارد جهنم می‌کند. مانند آنکه اولا دروغ هویت و شخصیت آدمی را لطمه می‌زند. دروغگو از سلامت هویت برخوردار نیست، خودش نیز نمی‌داند چه کسی است، شخصیتش متزلزل می‌شود. این اضطراب و تزلزل شخصیت دروغگویان در روانشناسی معاصر به تفصیل مورد تحقیق قرار گرفته و مقالات بسیار در چگونگی این اضطراب نوشته شده است، به خصوص در مورد کسانی که چیزی می‌گویند و کار دیگر می‌کنند. دیگر آنکه دروغگو به تدریج سخنش از اعتبار می‌افتد و هیچ لطمه اجتماعی بدتر از این نیست که آدمی سخنی بگوید و مردمان با دیده تردید یا انکار و تمسخر بدان بنگرند. دیگر آنکه دروغ دوستان خوب شخص را از کنارش دور می‌کند و اگر یارانی گرد او جمع شوند بی‌گمان از دروغگویان خواهند بود و این نیز مصیبتی دیگر است. 

چهارم اینکه دروغ، جز در موارد نادر، حق کسی را زیر پا می‌گذارد و این ظلم است و ظلم موجب ظلمت دل و تیرگی روح می‌شود و شاید از همه سخت‌تر این است که دروغ چهره آدمی را به تدریج زشت و ناموزون می‌کند و از محبوبیت و مطلوبیت می‌اندازد و به تایید روانشناسان موجب تضعیف حافظه نیز می‌شود وهمین طور این تاثیرات نامطلوب تا قیامت ادامه می‌یابد. بنابراین جهنم ادامه تاثیرات همان عمل است. اما راستگویی به آدمی اعتماد به نفس می‌بخشد، چهره‌اش را صمیمی و قاطع و دوست داشتنی می‌کند، مردم به او اعتماد می‌کنند و در کار تجارت و سود و سودا نیز موفق‌تر از دروغگویان خواهد بود و فروغ صدق و راستی بر جمال چهره‌اش می‌افزاید. این خود بهشت نقد است. 

صدق احمد بر جمال ماه زد
بلکه بر خورشید گردون راه زد (مولانا) 
به صدق کوش که خورشید زاید از نفَست
که از دروغ سیه‌روی گشت صبح نخست (حافظ) 
چون ز خشم آتش تو بر دل‌های زدی
مایه نار جهنم آمدی
این سخن‌های چو مار و کژدمت
مار و کژدم گردد و گیرد دمت (مثنوی) 

این روش در شمار حکمت است زیرا با برهان روشن آدمیان را از عواقب نامطلوب کارهای نکوهیده آگاه می‌کند و چون آدمی بالطبع سعادت طلب است اگر به او نشان دهند که در راستی و شرافت و کرامت نفس و عدل و انصاف به سعادت بیشتری خواهد رسید بی‌گمان بدان راغب می‌شود چنانکه اگر در این روزگار حکیمانی اصحاب حرص و جاه و سود و سودا را بنشانند و به ایشان بفهمانند که آنچه در پی آن هستند اگر چه سود به نظر می‌آید اما سود سوزآور است، از آنکه آه و ناله مظلومان و سوز جگر دلخستگان با آن همراه است، پس چه خوش‌تر که با شرافت نفس و کرامت انسانی زندگی کنند تا هم از درون به آرامش و آسایش برسند و هم با توانایی شگفتی که امروز دانش و فن‌آوری به انسان داده است جهان را برای خود و همگان بهشت گردانند. 

3. روش تمثیل و حکایت: بخش زیادی از قرآن تمثیلات و حکایت‌ها و تشبیهات و استعارات است. تشبیه کمک می‌کند که انسان ماهیت عملی را درست بنگرد و زیبایی یا زشتی آن را مشاهده کند و بدان راغب یا از آن رویگردان شود. چنانکه در مورد غیبت تشبیه و استعاره بسیار بدیعی در قرآن آمده است که بعد از نهی غیب می‌فرماید: 

«آیا کسی از شما هست که بخواهد گوشت برادر مرده خود را تناول کند؟» 

یعنی غیبت چنین است که شما گوشت تن برادر یا خواهر دینی خود را به خصوص در زمان غیبت او که در حکم مرده است تناول می‌کنید و این خوردن برای غیبت کننده نه تنها غذایی و قوتی نیست بلکه پلیدی و بیماری به دنبال می‌آورد و هر کس حقیقت این تمثیل را دریابد به هیچ روی رغبت در غیبت نمی‌کند و هر زمان که شروع به غیبت نماید این تصویر شوم و هولناک در پیش چشمش حاضر می‌شود. 

در مقابل، خداوند می‌فرماید: «کار خوب به منزله دانه‌ای است که در زمین مناسب بکارند و باران رحمت بر آن ببارد و از هر دانه هفت خوشه روید و هر خوشه صد دانه با خود به همراه آورد» عناصر این تشبیه از زمین و باران رحمت و گندم‌زار سبز و خرم و خوشه‌های شاداب هفتگانه و دانه‌های فراوان مایه ابتهاج و خرمی است و روح را بی‌اختیار به کار خوب برمی‌انگیزد. 

قصه‌ها نیز از جنس تمثیل و تشبیه‌اند با این تفاوت که در قصه دایره تشبیه وسعت می‌یابد و به مقایسه یک مجموعه با مجموعه دیگر تبدیل می‌شود. برای مثال قصه حضرت یوسف در قرآن صرف نظر از جنبه‌ تاریخی آن، پر از تشبیهات و استعارات و کنایات و مجازات و تصویر‌های خیال انگیز است ومی‌توان آن را به رودخانه‌‌ای تشبیه کرد که هر کس با هر آلودگی از این سوی رودخانه‌ وارد شود و از سوی دیگر بیرون آید پاک و پاکیزه خواهد شد و این پاکی همان است که ارسطو در کتاب بوطیفا، یعنی شعر، کارتارسیس یعنی تزکیه خوانده و به خصوص هدف نمایشنامه‌های سودمند را همین تزکیه و صیقل نفس دانسته است. قصه‌ها و نمایشنامه‌های فرح‌بخش نیز هر یک به نوعی دیگر خواننده را از صفات و عادات ناپسند دور می‌کند و به فضایل و عادات دلپسند می‌آراید. نظامی در بیت زیر به یکی از داستان‌های کلیله اشاره کرده و پیام آن داستان را نیز بیان کرده است: 

ز فتنه در وفا کن روی در روی
چنان کز بیم دزد آن زن در آن شوی 

داستان این است که زنی با شوهرش قهر کرده بود و هر چه شوهر ناز می‌کشید و محبت می‌کرد سودی نداشت تا شبی دزدی به خانه آنها درآمد. زن از بیم دزد در آغوش شوهر پرید و مرد با دزد گفت خدا خیرت دهد که همسرم را به من بازگرداندی. پیام این است که در فتنه‌های عالم به آغوش هم پناه برید و با هم مهربان شوید.این همان پیام است که آلبر کامو در داستان طاعون گنجانده است.

4. روش «مرگ آگاهی»: این روش از مقوله موعظه و خطابه است چنانکه در حدیث آمده است: «کفی بالموت وعظا» یعنی اگر به دنبال موعظه هستید، یاد مرگ شما را بسنده‌ است. و به راستی یاد روز پایان و نزدیکی این روز به آدمی و بی‌خبری او از زان و مکان رفتن برای تنبه وهشیاری بهترین واعظ و سقراط زنده روزگار است به خصوص که در فرهنگ روحانی ادیان مرگ هم پایان است و هم آغاز یک زندگی بی‌پایان، زیرا در زندگی دنیوی ما تنها مزه‌ای و چاشنیی یا شبحی و سایه‌ای از حیات را تجربه می‌کنیم در حالی که حقیقت حیات به تعبیر قرآن(عنبکوت 4) پیش روی ماست. کلام بدیعی هست از قُسّ بن ساعده ایادی که پیش از ظهور اسلام در بازار مکه خطبه می‌خوانده و مردم را موعظه می‌کرده و بنا بر روایات پیامبر اکرم خود در دوران جوانی بعضی از خطبه‌های او را شنیده است. این کلام در آغاز یکی از خطبه‌های اوست که همچون جواهری درخشان برای ما به میراث مانده است: 

یا ایها الناس اجمعوا و استمعوا و عوا
من عاش مات و من مات فات و کل ما هو آت آت 
ای مردم گرد آیید و بشنوید و به خاطر بسپارید 
هر کس زیست مرد
و هر کس مرد فرصت از او فوت شد
و هر آنچه آمدنی است آمده است

همه می‌‌دانند که هر کس زیست مرد. اما بسیاری از مردم چنان رفتار می‌کنند که گویی این حقیقت غیر قابل انکار از ساحت ایشان دور است. نکته دوم نیز بدیهی است که وقتی مرگ درمی‌رسد هر گونه فرصت از ادمی سلب می‌شود، هم درباره خود او که دیگر هیچ زمانی برای جبران ندارد و صدهزار آه از دل برمی‌آورد و هم درباره دیگران که وقتی در می‌گذرند آدمی تازه درمی‌یابد که قصورها درباره ایشان کرده است و با خود گوید ای کاش زنده می‌بود تا با او به مهربانی و احسان رفتار می‌کردم و عشقم را به او نشان می‌دادم. تصور مرگ دیگران زاینده برکتهاست از جمله آنکه ما را هشیار می‌کند تا وظیفه خود را در قبال ایشان انجام دهیم. چه بسیار کسانی را که دوست می‌داریم اما تنها پس از مرگ ایشان به میزان این عشق و دلبستگی پی می‌بریم. چه بسیارند فرزندانی که پس از مرگ پدر یا مادر تازه می‌فهمند که خاطرشان چه اندازه عزیز بوده است و سالها این حسرت در ایشان می‌ماند که کاش بودند تا حق اکرام و حرمت ایشان را ادا می‌کردیم. 

مولانا توصیه کرده است که پیوسته در خویشان و دوستان خود بدین چشم بنگرید که در گذشته‌اند تا مهرشان در دلتان افزون شود و بیخ کینه‌ها و خار حسدها از دلتان بیرون آید و مولانا همین حکمت «کل آت آت» را در تایید آورده است: 
کل آت آت، آن را نقد دان
دوست را در نزع و اندر فقد دان 

نکته سوم در موعظه این اتس که آنچه را قطعا آمدنی است و هر لحظه ممکن است فرا رسد، باید آمده فرض کرد. هنری وون شاعر آسمانی انگلیس گفته است: 

هرگز مپرس زنگها برای که به صدا درمی‌آیند
آن ناقوس مرگ توست که می‌نوازد 

بدین نگاه، آدمی می‌تواند در مجلس ختم هر کس به چشم محفل یادبود خویش بنگرد و بیندیشد که غیر از تملّقات مبالغه آمیز، واعظ درباره او چه خواهد گفت و فرزندانش و مردم دیگر چه خاطرات آبرومندی از او نقل خواهند کرد. 

یاد مرگ که در فرهنگ اسلامی بسیار بر آن تاکید شده است برای بی‌اعتنایی به زندگی و اعراض از برکات حیات نیست تا برخی مردم بگویند چون در خاک خواهیم رفت بر خاک بنشینیم و چون عمر کوتاه است همت بر انجام کارهای بزرگ نبندیم بلکه یاد مرگ زندگی را سخت عزیز می‌کند و بر شادی و نشاط و شور و سرور حیات می‌افزاید، خُلق‌ها را خوش می‌کند و رفتار‌ها را به داد و دهنش می‌کشاند و همه را فریدون می‌کند. 

در حکایت‌ها آمده است که عالمی را پرسیدند در هنگام تشییع جنازه کدام سمت تابوت باید بود تا ثواب بیشتر حاصل شود؟ گفت فقط در تابوت نباشید هر جای دیگر باشید تفاوتی نمی‌کند. 

اما تعبیرات و تمثیلات زیبایی نیز در فرهنگ اسلامی درباره ماهیت مرگ آمده است که آدمی را از هول و هراس مرگ می‌رهاند، تا با امید به فرجام نیک، نیکوترین نقش را در نمایشنامه حیات بازی کند و چون پرده فرو افتد فریاد برآورد که «فزتُ و رب الکعبه» یعنی «سوگند به پروردگار کعبه که من پیروز شدم». 

تعبیرات زیبایی که در تمثیل ماهیت مرگ و حقیقت انتقال به عالم دیگر در قرآن و در ادبیات آمده چندان فراوان است که با مجموعه آنها می‌توان موزه‌‌ای از نقاش‌های خیال انگیز بر پا کرد. از جمله گفته‌اند که مرگ همچون بیدار شدن صبح است، اما در عالیم دیگر، یا بیرون آمدن از چاه طبیعت است همچون یوسف یا زاده شدن از زهدان مادر دهر است در عالمی برتر، یا چون غروب شمس و قمر است که در همان لحظه غروب، در سرزمینی دیگر طلوع می‌کند یا خروج از گور متحرک بدن است و ورود به باغ پُر گل و ریحان روح، و بسیار تمثیلات بدیع دیگر از این دست؛ اما زیباترین تعبیر که در قرآن مکرر آمده این است که مرگ همچون رستاخیز بهار است: 

پس قیامت روز حشر اکبر است
حشر آن خواهد که با زیب و فر است
آنکه چون هندو بد و سودایی است
وقت مرگش نوبت رسوایی است 
برگ یک گل چون ندارد خار او
شد بهاران دشمن اسرار او 
و آنکه سر تا پا گل است و سوسن است
پس بهار او را دو چشم روشن است 


مولانا تعبیر تالار«عروسی» را نیز برای جهان دیگر به کار برده است: 
خیزید عاشقان که سوی آسمان رویم
دیدیم این جهان را تا آن جهان رویم 
زین کوی تعزیت به عروسی سفر کنیم
زین روی زعفران به رخ ارغوان رویم 

5. روش تعالی انسان: در این شیوه دعوت، نه شخص را از عذاب قیامت می‌ترسانند نه بشارت بهشت می‌دهند نه از رابطه علی و معلولی میان عمل و پاداش سخن می‌گویند بلکه تنها آدمی را با خبر می‌کند که مقام و منزلت او در عالم کجاست و به او می‌فهمانند که اگر آدم باشد پادشاه عالم است زیرا خداوند تاج«کرمنا» بر سر او نهاده و او را بر عرش«علم الاسماء» نشانده و جسم و جان او را به عالی‌ترین تناسبات« احسن تقویم» آراسته و در آفرینش او خود را«احسن الخالقین» خوانده است. و هر کار فرودین دون شان چنین پادشاهی است. 

نظامی خطاب به گوهر ذات آدمی گوید: اکنون که گنجهای جهان را در پای تو افشانده‌اند و هزاران فرشته را در خدمت تو گماشته‌اند، 
نیکوییت باید کافزون بود
نیکویی افزون‌تر از این چون بود 
کز سرِ آ« خانه که خاریده‌اند
نغز نگاریت نگاریده‌اند 
رشته جان بر جگرت بسته‌‌اند
گوهر تن بر کمرت بسته‌اند 
فردوسی نیز از این روش دعوت به تعالی در تزکیه نفس بهره گرفته است: 
تو را از دو گیتی برآورده‌اند
به چندین میانجی بپرورده‌اند 
نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را به بازی مدار 

6. عشق: ژرف‌ترین و برترین پیوند میان آدمی و پروردگارش پیوند عاشقی و معشوقی است. معشوقی که خداست و عاشقی که انسان است از یک سو و عاشقی که خداست و معشوقی که انسان است از سوی دیگر و به گفته مولانا: 

هر که عاشق دیدیش معشوق دان
کو به نسبت هست هم این و هم آن 

این پیوند عاشقانه از خداوند آغاز می‌شود: اوست که آدمی را دوست دارد، اوست که پیغام می‌فرستد و اوست که دعوت می‌کند که نزد من آیید. 

ز«ان کُنتُم تُحِبّون» یا او را
به خلوتخانه «یُحبِبکُم الله» (گلشن راز)
کوششها و شور و اشتیاق ما حاصل دعوت‌های اوست زیرا: 
پر و بال ما کمند عشق اوست
موکشانش می‌کشد تاکوی دوست (مثنوی) 

و حقیقت امر این است که هر معشوقی عاشق است الا اینکه سخنان عشق آگین خود را بر زبان عاشق می‌گذارد که به حقیقت معشوق اوست. 
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود (حافظ) 

عشق خداوند به بندگان عشقی است که هر خالقی به مخلوق خویش دارد و هر هنرمندی به آثار خویش و هر زاینده‌ای به فرزند خویش، زیرا مخلوق تبلور اوصاف درونی خالق است. اما عشق مخلوق به خالق نیز طبیعی است زیرا هر مخلوقی به سرچشمه آفرینش خویش عشق می‌ورزد و خواهد پیش آن کسی رود که از پیش او آمده است و به گفته مولانا: 
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش 

کلمه عشق را از گیاهی از تیره پیچک گرفته‌اند که دور گیاه دیگر می‌پیچد، آن را خشک می‌کند و خود را طراوت می‌خبشد. این پیچک به حقیقت همان معشوق است که به دور عاشق می‌پیچد و او را در خود محو می‌کند، عاشق می‌رود و معشوق می‌ماند، پس به مصداق حدیث قدسی«عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی» عاشق به چشم معشوق می‌بیند و به گوش او می‌شنود: 

«دام عشق آمد و در او پیچید» که یُحبونه تاثیر یُحبُهُم است. از آن قدیم، قدیم را می‌بینی و هُو یُدرکُ الابصار. این است تمامی این سخن که تمامش نیست، الی یوم القیامة تمام نخواهد شد. (مقالات شمس) 
در این شیوه دعوت نیاز به برهان و جدل و موعظه و مثل نیست: 
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است (حافظ) 

بلکه راه در اینجا نشان دادن زیبایی است و زیبایی عشق می‌آفریند و عشق اقتضای مشابهت می‌کند و عاشق را از هر آنچه سنخیت با معشوق ندارد، یعنی از همه اوصاف نامطلوب رهایی می‌بخشد و در این حال هر که دلش برای پروردگارش تنگ شده باشد می‌تواند در روی چنین عاشقی بنگرد. 

7. عبادات و آیین‌ها و سنت‌ها: عبادت‌ها و آیین‌ها و سنت‌های مذهبی اگر اصیل باشند تبلور معانی‌ای هستند که در عالمی برتر و در خاطری متعالی‌تر از عالم صورت می‌گذرند. هر معنایی در نشانه‌‌ای که آن را لفظ و گاهی بت و تصویر و به زبانهای اروپایی می‌گویند متجلی می‌شود. جان هر صورتی معنای آن است که اگر نباشد آن صورت بی‌روح و بی‌فایده و بی‌اثر خواهد بود. وقتی روح انسان از درک عظمت الهی پر می‌شود این عظمت در جسم او نیز به صورتی ظاهر می‌گردد. و آن حال رکوع و سجود است.به سبب همین هماهنگی جسم و جان اصحاب ذوق نماز و نیایش را رقص الهی خوانده‌اند از آنکه رقص نیز هماهنگی جسم است با وجد و شادی روح، بنابراین، اگر اذکار و حرکات جسمانی یعنی آنچه بر لبها و دستها و دیگر اعضا و جوارح می‌گذرد تبلوری باشد از ادراکات متعالی و شور و احساسات الهی، آن الفاظ و عبارات جسمانی دارای جان و حیات معنوی است اما اگر آن صورتها صرفا به تقلید و بدون ادراک معانی در ظهور آید به تعبیر قرآن(انفال: 35) صوتی و حرکتی بیش نخواهد بود. محیی‌الدین عربی که در فتوحات چند جلدی خود کوشیده است صورتها و سنت‌های ظاهری را به عالم معانی بازگرداند، در قطعه شعری در همان کتاب گفته است: 

اگر تکبیر گویی و به نماز مشغول شوی و تو را از آن کبیر هیچ خبر نباشد و سالک راه آن کبیر و آن اکبر نباشی نمازت سفیر و کف‌زدنی بیش نیست اما اگر در زندگی خود رهروی باشی کابر یعنی سیر کننده به سوی آن اکبر، آنگاه نمازت را قدر و قمیتی حاصل می‌شود. چنانکه شیخ محمود همین نکته را در استعاره قمار آورده است: 

تو تا خود را به کلی در نبازی
نمازت کی شود آخر نمازی 

و همچنین در سایر فروعات دین اگر پای معنی در میان نیاید صورتها عادتهایی خواهند بود که تاثیری در تکامل روح نخواهند داشت مگر آنکه به عنوان مقدمه راه را برای رسیدن به معنی هموار کنند. چنانکه اگر سیر به جانب کعبه که عالم صورت است همراه با سیر به سوی خانه حقیقی خداوند که دل آدمی است نباشد آنگاه اشعار سعدی مصداق خواهد یافت که: 

خرِ عسی گرش به مکه برند
چون بیاید هنوز خر باشد 

هیچ خردمندی منکر تقلید نیست از آنکه همه ما علی‌الدوام به تقلید چیزها می‌آموزیم، از زبان و هنر و علم و رفتارهای پسندیده، اما این تقلید از روی شناخت و آگاهی و اختیار و انتخاب لحظه به لحظه است نه مانند تقلید آن صوفی در حکایت مثنوی که خرش را صوفیان در نهان فروختند و سور و ساتی فراهم کردند و به سماع پرداختند و ترجیح‌بند سماعشان این بود که: 

خر برفت و خر برفت و خر برفت
شادی آمد غصّه از خاطر برفت 

و آن صوفی بی‌خبر نیز با ایشان هم آواز بود و همین ترجیع را با شور و نشاط می‌خواند و چون دانست که بر وی چه آمده است گفت: 

مر مرا تقلیدشان بر باد داد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد  

انتهای پیام
مطالب مرتبط
captcha